دو پارتی کوک🙂🤝....
دو پارتی کوک🙂🤝....
دخترک میلی به رفتن به اون خونه نداشت دوباره برگه ی امتحانی رو دستش گرفت و با چهره ی ناراحتی بهش نگاه کرد... چهار شدن از ده نمره!!! این واقعا چیزی نبود که پدرش میخواست... بلاخره وارده خونه شد زیر لب با خودش میگفت کاش پدرم خونه نباشه!!!
هانول: سلامم عزیزم امتحان چطور بود؟؟
بورام: سلام مامان... هعی بابا کجاس؟؟«با دیدن پدرم از پشته سرم تعجب کردم.!!!»
کوک: سلاممم خب امتحان چطور بود؟؟
بورام: با ناراحتی سرمو پایین انداختم و گفتم«ببخشید بابا ولی چهار شدم»
کوک: چییییی تو مگه درس نخوندی اصن میدونی چقدر نمرهات برا من مهمههههه
بورام: ولی خب بابا...«با سیلی که پدرم زد حرف نصفه موند بغضم شکست و با گریه گفتم» فقط نمرههه؟؟؟ اصن شما میدونید من توی اون مدرسه ی فاک*ی چی میکشمممم؟؟؟؟؟ هااا میدونید هر روز برای تموم شدن کلاسا به ساعت خیره میشم اصلا میدونید من چه حجمه استرسو تحمل میکنم میدونید از شدت استرس گریه میکنم؟؟«حیح... منم اینطوریم🥲» میدونید هربار وقتی میخوام بیام خونه هم خوشحال میشم هم ناراحت هااا برای ازاد شدن از اون همه درس به خونه پناه میارم و برای دعواهای توی خونه به مدرسههه؟؟؟ میدونید چقدر برام سخته که همه چیزو تو خودم بریزم؟؟؟ نتونم با خانوادم راحت حرف بزنم میدونید هاااا اصلا تا حالا شده وقتی ازم میپرسین نمرت چیشد از استرس اینکه ازم راضی نباشید موهامو میکنم؟؟؟«من خودم یه بار از استرس خیلی زیاد جلوی موهامو کندم 🥲💔» شما ها اینا رو میدونید؟؟ نه اگه میدونستید که اینجوری باهام رفتار نمیکردید...« خونه پر شده بود از صدای داد و فریاد این دختر شاید الان وقتش بود دردای که تحمل میکنه رو بگه!!» بورام با سرعت اون محلو ترک کرد....«اتاق پر شده بود از صدای گریه های این دختر...»
کوک: وقتی بورامو توی اون لحظه دیدم تازه فهمیدم من چه بلایی سره دخترم اوردم... واقعا متاسفم برای خودم من چجور پدری هستم؟؟
هانول: چه بلایی سره این دختر اوردیم هق کوک ما چجور پدر مادری هستیم هاااا هق چجوری تونستیم با دختره خودمون اینطوری کنیم!! لعنت به ما
«کوک و هانول تازه متوجه ی دردای زندگی این دختر شدن چه زندگی بدی برای بچشون درست کرده بودن...»
کوک: هانول گریه نکن ما مقصریم میریم از دلش درمیاریم اون دختره مهربونیه قلبه بزرگی داره حتما مارو میبخشه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درخواستی بید✨
دخترک میلی به رفتن به اون خونه نداشت دوباره برگه ی امتحانی رو دستش گرفت و با چهره ی ناراحتی بهش نگاه کرد... چهار شدن از ده نمره!!! این واقعا چیزی نبود که پدرش میخواست... بلاخره وارده خونه شد زیر لب با خودش میگفت کاش پدرم خونه نباشه!!!
هانول: سلامم عزیزم امتحان چطور بود؟؟
بورام: سلام مامان... هعی بابا کجاس؟؟«با دیدن پدرم از پشته سرم تعجب کردم.!!!»
کوک: سلاممم خب امتحان چطور بود؟؟
بورام: با ناراحتی سرمو پایین انداختم و گفتم«ببخشید بابا ولی چهار شدم»
کوک: چییییی تو مگه درس نخوندی اصن میدونی چقدر نمرهات برا من مهمههههه
بورام: ولی خب بابا...«با سیلی که پدرم زد حرف نصفه موند بغضم شکست و با گریه گفتم» فقط نمرههه؟؟؟ اصن شما میدونید من توی اون مدرسه ی فاک*ی چی میکشمممم؟؟؟؟؟ هااا میدونید هر روز برای تموم شدن کلاسا به ساعت خیره میشم اصلا میدونید من چه حجمه استرسو تحمل میکنم میدونید از شدت استرس گریه میکنم؟؟«حیح... منم اینطوریم🥲» میدونید هربار وقتی میخوام بیام خونه هم خوشحال میشم هم ناراحت هااا برای ازاد شدن از اون همه درس به خونه پناه میارم و برای دعواهای توی خونه به مدرسههه؟؟؟ میدونید چقدر برام سخته که همه چیزو تو خودم بریزم؟؟؟ نتونم با خانوادم راحت حرف بزنم میدونید هاااا اصلا تا حالا شده وقتی ازم میپرسین نمرت چیشد از استرس اینکه ازم راضی نباشید موهامو میکنم؟؟؟«من خودم یه بار از استرس خیلی زیاد جلوی موهامو کندم 🥲💔» شما ها اینا رو میدونید؟؟ نه اگه میدونستید که اینجوری باهام رفتار نمیکردید...« خونه پر شده بود از صدای داد و فریاد این دختر شاید الان وقتش بود دردای که تحمل میکنه رو بگه!!» بورام با سرعت اون محلو ترک کرد....«اتاق پر شده بود از صدای گریه های این دختر...»
کوک: وقتی بورامو توی اون لحظه دیدم تازه فهمیدم من چه بلایی سره دخترم اوردم... واقعا متاسفم برای خودم من چجور پدری هستم؟؟
هانول: چه بلایی سره این دختر اوردیم هق کوک ما چجور پدر مادری هستیم هاااا هق چجوری تونستیم با دختره خودمون اینطوری کنیم!! لعنت به ما
«کوک و هانول تازه متوجه ی دردای زندگی این دختر شدن چه زندگی بدی برای بچشون درست کرده بودن...»
کوک: هانول گریه نکن ما مقصریم میریم از دلش درمیاریم اون دختره مهربونیه قلبه بزرگی داره حتما مارو میبخشه...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درخواستی بید✨
۱۹۶.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.