☆فیک☆پارت سوم...
☆فیک☆پارت سوم...
چرا وارد زندگیم شدی؟
Why did you come into my life?
شخصیت ها: هیونجین، فلیکس، ریا، میونگ و...
هیونجین که کنار فلیکس نشست... یکی از دست هاش رو روی پای فلیکس گذاشت... فلیکس شروع کرد به قرمز شدن و ریا و میونگ از جلو حواسشون به اون دوتا بود...
فلیکس که کنار دیوار نشسته بود...سرش رو روی دیوار تکیه داد... هیونجین که هی به فلیکس نزدیک میشد... فلیکس هم گونه هاش قرمز تر میشد...
هیونجین چشمانش روی لب های فلیکس فیکس شده بود و بهش نزدیک میشد...
هیونجین دستش رو روی پای فلیکس گذاشت و خودشو به لب های فلیکس نزدیک کرد...تقریبا لب های هیونجین داشت لب های فلیکس رو لمس میکرد...
هیونجین: حس خوبیه... نه؟ میخای... لبمو راحت بزارم روی لبت...؟ قول میدم حس خوبی بهت بدم...
هیونجین میخاست لبشو روی لب فلیکس بزار اما... فلیکس با دستش هیونجین رو از روی خودش فاصله داد...
فلیکس: من... نمیخام... من... چیز...
هیونجین: اه... عزیزم، انقدر لوس نباش... خودت میدونی میخایش!
فلیکس دیگه نمیتونست هولش بده... چون هیونجین بیش از حد خودشو محکم گرفته بود... لب های هیونجین روی لب های فلیکس قرار گرفت... از اونجایی هیونجین ه.و.ر.ن.ی شده بود، فلیکس رو به دستشویی کلاس برد و شروع کرد به بوسیدن فلیکس ولی فلیکس هیونجین رو هل داد...
فلیکس: هیونجین! من دوست دختر دارم! نمیخام از دستش بدم! دوسش دارم! عاشقشم...
حرفی که فلیکس به هیونجین زد... باعث شد هیونجین اشکال هاش جاری شه...
هیونجین لبخندی زد... ولی غمگین...
هیونجین میخاست با فلیکس صحبت کنه تا کمی از احساساتش رو بهش نشون بده...
هیونجین آروم گفت...
هیونجین: چرا وارد زندگیم شدی؟ چرا کاری کردی عاشق بشم؟!من حاضرم برات آدم بکشم بعد تو بهم رک و راست میگی دوست دختر داری؟
هیونجین شروع به گریه کرد و فلیکس به سمتش اومد...
فلیکس: هیون...
هیونجین: منو ببخش... قول میدم دیگه برای هیچ وقت عاشقت نشم...
هیونجین از اونجا بلند شد و از دست شویی بیرون رفت...
فلیکس با حرفی که هیونجین زد... اشک هاش جاری شد و فکر کردی جزوی از قلبش رو از دست داده...
فلیکس به سمت دوست دخترشـ... کیونگ رفت و...
فلیکس: کیونگ...
کیونگ: جانم عشقم؟ خوبی؟ حالت خوبه؟
فلیکس: باید جدا شیم....
کیونگ: چرا؟ من کار اشتباهی کردم؟
فلیکس: نه... فقط... فکر نمیکنم... کار خوبی باشه... من اصلا خوب نیستم... پیش تو... ببخشید...
بعد فلیکس سریع به سمت کلاس رفت و هیونجین رو دید که داره نقاشی میکشه....
فلیکس آروم و یواشکی رفت پشت هیون و دید که...
فلیکس: منو میکشی؟
هیونجین ترسید... با دستش به آب زد و آب روی نقاشیش ریخت..
هیونجین: همش تقصیر تو شد! اه...
هیونجین داشت تمیز میکرد مه یهو فلیکس اون رو به دیپار هل داد.. و. فلیکس آروم لبش رو روی لب هیونجین قرار داد...
چرا وارد زندگیم شدی؟
Why did you come into my life?
شخصیت ها: هیونجین، فلیکس، ریا، میونگ و...
هیونجین که کنار فلیکس نشست... یکی از دست هاش رو روی پای فلیکس گذاشت... فلیکس شروع کرد به قرمز شدن و ریا و میونگ از جلو حواسشون به اون دوتا بود...
فلیکس که کنار دیوار نشسته بود...سرش رو روی دیوار تکیه داد... هیونجین که هی به فلیکس نزدیک میشد... فلیکس هم گونه هاش قرمز تر میشد...
هیونجین چشمانش روی لب های فلیکس فیکس شده بود و بهش نزدیک میشد...
هیونجین دستش رو روی پای فلیکس گذاشت و خودشو به لب های فلیکس نزدیک کرد...تقریبا لب های هیونجین داشت لب های فلیکس رو لمس میکرد...
هیونجین: حس خوبیه... نه؟ میخای... لبمو راحت بزارم روی لبت...؟ قول میدم حس خوبی بهت بدم...
هیونجین میخاست لبشو روی لب فلیکس بزار اما... فلیکس با دستش هیونجین رو از روی خودش فاصله داد...
فلیکس: من... نمیخام... من... چیز...
هیونجین: اه... عزیزم، انقدر لوس نباش... خودت میدونی میخایش!
فلیکس دیگه نمیتونست هولش بده... چون هیونجین بیش از حد خودشو محکم گرفته بود... لب های هیونجین روی لب های فلیکس قرار گرفت... از اونجایی هیونجین ه.و.ر.ن.ی شده بود، فلیکس رو به دستشویی کلاس برد و شروع کرد به بوسیدن فلیکس ولی فلیکس هیونجین رو هل داد...
فلیکس: هیونجین! من دوست دختر دارم! نمیخام از دستش بدم! دوسش دارم! عاشقشم...
حرفی که فلیکس به هیونجین زد... باعث شد هیونجین اشکال هاش جاری شه...
هیونجین لبخندی زد... ولی غمگین...
هیونجین میخاست با فلیکس صحبت کنه تا کمی از احساساتش رو بهش نشون بده...
هیونجین آروم گفت...
هیونجین: چرا وارد زندگیم شدی؟ چرا کاری کردی عاشق بشم؟!من حاضرم برات آدم بکشم بعد تو بهم رک و راست میگی دوست دختر داری؟
هیونجین شروع به گریه کرد و فلیکس به سمتش اومد...
فلیکس: هیون...
هیونجین: منو ببخش... قول میدم دیگه برای هیچ وقت عاشقت نشم...
هیونجین از اونجا بلند شد و از دست شویی بیرون رفت...
فلیکس با حرفی که هیونجین زد... اشک هاش جاری شد و فکر کردی جزوی از قلبش رو از دست داده...
فلیکس به سمت دوست دخترشـ... کیونگ رفت و...
فلیکس: کیونگ...
کیونگ: جانم عشقم؟ خوبی؟ حالت خوبه؟
فلیکس: باید جدا شیم....
کیونگ: چرا؟ من کار اشتباهی کردم؟
فلیکس: نه... فقط... فکر نمیکنم... کار خوبی باشه... من اصلا خوب نیستم... پیش تو... ببخشید...
بعد فلیکس سریع به سمت کلاس رفت و هیونجین رو دید که داره نقاشی میکشه....
فلیکس آروم و یواشکی رفت پشت هیون و دید که...
فلیکس: منو میکشی؟
هیونجین ترسید... با دستش به آب زد و آب روی نقاشیش ریخت..
هیونجین: همش تقصیر تو شد! اه...
هیونجین داشت تمیز میکرد مه یهو فلیکس اون رو به دیپار هل داد.. و. فلیکس آروم لبش رو روی لب هیونجین قرار داد...
۱۷.۷k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.