مجنون تر از من

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن 𖤐

_قسمت دوم -- ماموریت موقفیت امیز -- بخش دوم -

با برخورد نور خورشید به صورتش‌ چشماش رو اروم باز کرد و به ساعت نگاه کرد : ۶:۳۵ . با دیدن ساعت از تخت خواب بلند شد و به سمت wc رفت . با باز کردن در اتاقش بوی پنکیک های خوشمزه مینجی و قهوه کل خونه رو پر کرده بود . با فهمیدن این بو لبخندی زد و به سمت اشپرخونه حرکت کرد :
× سلاااام😃
& به به خانم خانما تشریف فرما شدن
× اذیت نکن مینی 🥺🥱
& خیلی خب خودتو مظلوم نکن برو بشین الان میارمشون 😄

...ساعت ۹:۰۰ ، سازمان 🏢 ...

(علامت رودرینگز ♤ ، علامت کارا × ، علامت مینجی & ، علامت توماس /) ( مکالمه ی اونها به زبان اسپانیایی هست )

♤ همتون رو اینجا جمع کردم چون با یک ماموریت خطرناک و پر ریسک روبرو هستیم ، توماس ؟
/ بله قربان ، جئون جونگکوک ، ملقب به jk ، بزرگترین مافیای اسیا و کره ، کسی که یه جهان ازش میترسن حتی پلیسها و هنوز دستگیرش نکردن و ازش حساب میبرن
& خب ؟
/ هدف شما نفوذ به عمارتشه ، با اینکه کار اسونی نیست اما باید انجام بشه
× چرا باید به عمارتش بریم ؟
♤ توی زیرزمین خونش حدودا ۹۰۰تن طلا مخفی شده و رفتن به اونجا هم وزن مرگه
& ۹۰۰تن طلاااا 😳
× مورد علاقم !
♤ اما مشکل اصلی اینه که ... اونا خواستن کارا این ماموریت رو انجام بده
/&×چیییی
♤ من هم با این موضوع اونقدرها موافق نیستم ، کارا بهترین مامور منه و نمیتونم این اجازه رو بدم ، ولی از یه لحاظ دیگه کارا با مهارت هایی که داره میتونه وارد اون عمارت بشه
& اما اقای رودرینگز ، لطفا بهش فکر کنین واقعا خطرناکه
/حق با مینجیه ، ما امن بودن کارا رو نمیتونیم تضمین کنیم
♤ خیلی خب جلسه تا همینجا به پایان میرسه ، همگی خسته نباشید ، کارا تو وایسا
× چشم
(در بسته شد )
♤کارا ، من تورو ۱۸ ساله که میشناسم و بزرگت کردم ، موقعی که سنی نداشتی مجبورت کردم تمرینات زیادی انجام بدی و توی ۱۵ سالگیت فرستادمت ماموریت . همه ی کار هایی که تا الان برات انجام دادم به اجبار بود اما الان میخوام‌ بهت حق انتخاب بدم . میدونم اونقدری حرفه ای هستی که بتونی از پسش بر بیای ! ، پس دربارش خوب فکر کن و بهم خبر بده .
× چشم
کارا از اتاق خارج شد ولی توی ذهنش اشوب بود ، نمیدونست چه چیزی در انتظارش هست ، اما اینو میدونست که این بزرگترین و پر ریسک ترین مامریتشه و نباید بقیه رو نامید کنه !

.... ۱۰ :۴۰ p.m ....
کارا کاملا از تصمیمش مطمئن بود ، میدونست تصمیم درستی گرفته ، اما هنوز توری کار هاش تردید داشت ، باد خنک پاییزی به صورتش برخورد میکرد و باعث اروم شدنش میشد :
& کارا ؟
×( لبخند )
& تصمیمت چیه ؟ میدونم که اونقدری عاقل هستی که تصمیم درستی رو بگیری
کارا تلفنش رو برداشت و < عمو > رو گرفت :‌
× سلام ، قبولش میکنم !
دیدگاه ها (۴)

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱ _ قسمت سوم -- من برده نیستم!...

سلاااام علیکمممم

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن 𖤐_ قسمت اول -- ماموریت موفقیت‌...

بیوگرافی

ترجمه‌ لایو جونگکوکی♥️🐰 دلیلی که این ساعت لایو روشن کردم این...

پارت 2 مافیای عاشق من 💜

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط