چند سال رفته بود روی سنش جوان شده بود و شر و شور جوان

چند سالے رفته بود روی سنش. جوان شده بود و شَرّ و شور جوانی داشت. تیپ می زد. در مهمانی های آنچنانی شرکت میکرد. سیگار می کشید. کنار دختران زیبا و نازک بدن می نشست. قهقهه میزد. ماشین های لوکس و گران و قیمت سوار می شد. خوشگذرانی می کرد. می نازید به ثروت پدرش. مغرور بود.
چند وقتی بود که سرش رفته بود توی لاک خودش، پنج شش ماهی می شد. سؤالات عجیب و غریبی توی ذهنش می آمد. انسان چیست؟ جهان چیست؟ خلقت چیست؟ اصلاً حق و حقیقت چیست؟ ذهنش شده بود پر از این سؤال ها . ثبت نام کرد و رفت دانشگاه پرینستون آمریکا. رفت رشته ادیان و فلسفه شرق! رشته ای که هیچ نسبتی با خاندان آنیلی و گروه خونی شان نداشت.
سال ها بود درس می خواند. کم کم داشت دکترای ادیانش را می گرفت . کتاب های زیادی را مطالعه کرده بود . با دین های زیادی آشنا شده بود. یهودیت، مسیحیت، هندو، بودا، شینتو، تائو... چیزی حدود سیصد مذهب و آیین و فرقه و چه وچه. هیچ کدام اما عطشش را برطرف نمی کرد. به سؤالاتش پاسخ نمی داد. دنبال گمشده ای بود؛ گمشده ای که خودش هم نمی دانست چیست.

❤شهید ادواردو آنیلی❤

کتاب من ادواردو نیستم!
72 داستانک از زندگی ثروتمند ترین شهید شیعه
دیدگاه ها (۳)

وقتــی تصميم گرفتيم کاری در مورد آقا ابراهيــم انجام دهيم، ت...

در اسلام، امری واجب تر و مهم تر از تهذیب نفس وجود ندارد. نما...

شخص ریاست طلب، اگر فرصت پیدا کند، حاضر است دو ثلث جهان را بک...

مهر ماه سال 1360 بود. عراق داشت با حمایت آمریکا بمب و موشک م...

کتاب کتاب کتاب

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط