دختر سایه
دختر سایه
Part=10
میتونیم یکم بهتر باشیم باهم
!مرسی همین هم خودش یک فرصت
+بچه ها من جدی خوابم...
در با صدای بسیار بلندی باز شد و مدیر اومد
مدیر:اینجا چخبره...فلیکس لباست رو بپوش
تازه بهش دقت کردم حاجی پشمام این چه هیکلی داره سرم رو برگردوندم
مدیر:باز دوباره داشتی شیرین کاری میکردی؟
&نه نه نه..یادتون میاد دوسال پیش چه اتفاقی افتاد...اون اتفاق الان برای ات
مدیر چشماش چهار تا شد
مدیر:تو هم؟.........پس چرا مثل اون موقع نیست اینجا
@نر و ماده فرق میکنن
مدیر:خب خوبه حداقل همه جارو بهم نریختی و خسارت نزدی الانم همتون برید خونه فکر کنم سخت بوده
الان گذاشت ما بریم خونه؟
/هی خدا یا شکرت جدی حال حوصله ریاضی نداشتم
(گفتم بنویسم عربی بعد با خودم گفتم اسکول اینا که مسلمان نیستن)
-هو بریم
!بچه ها من میرم کلاس
دست تکون داد و ما هم جوابش رو دادیم و رفت
&نمی دونم چرا بهش اعتماد کردم
-توکه خودت میدونی جونگین دلو دماغ جدایی رو ندارن
&راست میگی یا
«حاجی بریم کجا
دلم خوابیدن میخواد انگشتمو گرفتم جلو چان
+هر جا که میریم باید دو روز اونجا باشیم
&اوکی
-بریم خونه ما؟
@عالی خیلی هم خوش میگذره
«حاجی من به مامانم چی بگم
/چیزی که هر سری میگی فقط بگو دو روز
«اوکی
-بریم دیگه وقت تلف نکنید
+بابو بریم دیگه
/هه چرا این طوری صحبت میکنی
+باو خوابم میاد
-اوکی اوکی بریم بخوابیم
-چی نه .... یعنی بیا برو بخواب
@یاه یاه یاه😈
سوار ماشین شدیم خیلی خودم رو نگه داشتم دم در خونمون بودیم
رفتم لباسم رو عوض کردم با هودی شلوار و یک شلوار راحتی هم بر داشتم ساک بچه هارو هم برداشتم و بردم تو ماشین دوتا ماشین بودیم من با هیونجین و هان فلیکس سونگمین چان هم باهم
/جانم؟.....شما خونه ات خوابیدین؟
-اره
(خب عزیزان من اسم رو از ات به کایا انتقال میدم Kai)
و بعد راه افتاد رفتیم جلو خونشون
+تنها زندگی میکنی؟
-تنها که نه اینا هم هستن
&ما تقریبا هر شب خونه هم دیگه هستیم
«بجز من بد بخت ..مامانم انقدر بهم گیر میده که حد نداره
Part=10
میتونیم یکم بهتر باشیم باهم
!مرسی همین هم خودش یک فرصت
+بچه ها من جدی خوابم...
در با صدای بسیار بلندی باز شد و مدیر اومد
مدیر:اینجا چخبره...فلیکس لباست رو بپوش
تازه بهش دقت کردم حاجی پشمام این چه هیکلی داره سرم رو برگردوندم
مدیر:باز دوباره داشتی شیرین کاری میکردی؟
&نه نه نه..یادتون میاد دوسال پیش چه اتفاقی افتاد...اون اتفاق الان برای ات
مدیر چشماش چهار تا شد
مدیر:تو هم؟.........پس چرا مثل اون موقع نیست اینجا
@نر و ماده فرق میکنن
مدیر:خب خوبه حداقل همه جارو بهم نریختی و خسارت نزدی الانم همتون برید خونه فکر کنم سخت بوده
الان گذاشت ما بریم خونه؟
/هی خدا یا شکرت جدی حال حوصله ریاضی نداشتم
(گفتم بنویسم عربی بعد با خودم گفتم اسکول اینا که مسلمان نیستن)
-هو بریم
!بچه ها من میرم کلاس
دست تکون داد و ما هم جوابش رو دادیم و رفت
&نمی دونم چرا بهش اعتماد کردم
-توکه خودت میدونی جونگین دلو دماغ جدایی رو ندارن
&راست میگی یا
«حاجی بریم کجا
دلم خوابیدن میخواد انگشتمو گرفتم جلو چان
+هر جا که میریم باید دو روز اونجا باشیم
&اوکی
-بریم خونه ما؟
@عالی خیلی هم خوش میگذره
«حاجی من به مامانم چی بگم
/چیزی که هر سری میگی فقط بگو دو روز
«اوکی
-بریم دیگه وقت تلف نکنید
+بابو بریم دیگه
/هه چرا این طوری صحبت میکنی
+باو خوابم میاد
-اوکی اوکی بریم بخوابیم
-چی نه .... یعنی بیا برو بخواب
@یاه یاه یاه😈
سوار ماشین شدیم خیلی خودم رو نگه داشتم دم در خونمون بودیم
رفتم لباسم رو عوض کردم با هودی شلوار و یک شلوار راحتی هم بر داشتم ساک بچه هارو هم برداشتم و بردم تو ماشین دوتا ماشین بودیم من با هیونجین و هان فلیکس سونگمین چان هم باهم
/جانم؟.....شما خونه ات خوابیدین؟
-اره
(خب عزیزان من اسم رو از ات به کایا انتقال میدم Kai)
و بعد راه افتاد رفتیم جلو خونشون
+تنها زندگی میکنی؟
-تنها که نه اینا هم هستن
&ما تقریبا هر شب خونه هم دیگه هستیم
«بجز من بد بخت ..مامانم انقدر بهم گیر میده که حد نداره
- ۵.۳k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط