سناریو وقتی که
سناریو: (وقتی که....)
معلم: بله...و از این به بعد من معلم ریاضی تو هستم، میتونی بری بشینی
ات: بله -لبخند
بعد درس زنگمون خورد و منم بعد برداشتن خوراکی هام رفتم بیرون، چون با کسی هنوز آشنا نشده بودم برای خودم تنها یه قسمتی از میز غذا خوری رو انتخاب کردم و نشستم اونجا و شروع کردم به غذا خوردن
مشغول خوردن غذای بودم که چشمم به اکیپی که ازشون کمک گرفته بودم خورد و متوجه شدم دارن میان طرفم، برام عجیب تو چون تو این همه سال جز دوستام کسی محلم نمیزاشت و اونا اولین نفر بودن
لینو: اوه دوباره همو دیدیم
بنگ چان: مشکلی نیست بشینیم پیشت و باهم غذا بخوریم
ات: اوه نه میتونید بشینید -لبخند
همشون نشستن و میخواستم با من غذا بخورم
زیاد بهم برای اینکه اذیت نشم نزدیک نشده بودن
بنگ چان: خب زنگ اول خوب بود
ات: بد نبود ولی خوبم نبود، به هر حال مشکلی زیاد با ریاضی ندارم
سونگمین: تو باید بیشتر با چانگبین صمیمی شی اون ریاضیش عالیه
ات: خنده- ولی منظورتون از صمیمی چیه؟
ای آن: همینطوری....بالاخره که باهم دوست میشیم
ات: اوه البته....ولی فکر نکنم زیاد دوستیمون دووم بیاره
فلیکس: چطور
ات: من هرساله نقل مکان میکنم و بخاطر کار پدرم بعید میدونم مثل جاهای دیگه امسال بتونیم اینجا بمونیم
بنگ چان: اوه چه بد
فلیکس: به هر حال ما کمکت میکنیم بهت خوش بگذره
ات: ممنونم
(زنگ آخر)
زنگ خونه خورد و تو داشتی دوباره پیاده برمیگشتی خونت
بنگ چان: از این راه میری؟
ات: اره
بنگ چان: چطوره باهم بریم چون فک میکنم راهمون یکیه
ات: مطمئنی؟
بنگ چان: البته
ات: خب اینکه خیلی خوبه بزن بریم
بنگ چان: اوهوم
تو راه درمورد درسا و چیزای دیگه حرف میزدیم که من رسیدم خونه
ات: خب دیگه فردا میبینمت
بنگ چان: اوهوم، راستی فردا میایم دنبالت که باهم بریم
ات: باشه ممنونم
اون رفتش و توهم بعد باز کردن در خونه رفتی داخل، پدرت نیومده بود و معمولا دیر وقت برمیگشت تو هم رفتی اتاقت لباساتو عوض کردی و با گوشیت ور رفتی
معلم: بله...و از این به بعد من معلم ریاضی تو هستم، میتونی بری بشینی
ات: بله -لبخند
بعد درس زنگمون خورد و منم بعد برداشتن خوراکی هام رفتم بیرون، چون با کسی هنوز آشنا نشده بودم برای خودم تنها یه قسمتی از میز غذا خوری رو انتخاب کردم و نشستم اونجا و شروع کردم به غذا خوردن
مشغول خوردن غذای بودم که چشمم به اکیپی که ازشون کمک گرفته بودم خورد و متوجه شدم دارن میان طرفم، برام عجیب تو چون تو این همه سال جز دوستام کسی محلم نمیزاشت و اونا اولین نفر بودن
لینو: اوه دوباره همو دیدیم
بنگ چان: مشکلی نیست بشینیم پیشت و باهم غذا بخوریم
ات: اوه نه میتونید بشینید -لبخند
همشون نشستن و میخواستم با من غذا بخورم
زیاد بهم برای اینکه اذیت نشم نزدیک نشده بودن
بنگ چان: خب زنگ اول خوب بود
ات: بد نبود ولی خوبم نبود، به هر حال مشکلی زیاد با ریاضی ندارم
سونگمین: تو باید بیشتر با چانگبین صمیمی شی اون ریاضیش عالیه
ات: خنده- ولی منظورتون از صمیمی چیه؟
ای آن: همینطوری....بالاخره که باهم دوست میشیم
ات: اوه البته....ولی فکر نکنم زیاد دوستیمون دووم بیاره
فلیکس: چطور
ات: من هرساله نقل مکان میکنم و بخاطر کار پدرم بعید میدونم مثل جاهای دیگه امسال بتونیم اینجا بمونیم
بنگ چان: اوه چه بد
فلیکس: به هر حال ما کمکت میکنیم بهت خوش بگذره
ات: ممنونم
(زنگ آخر)
زنگ خونه خورد و تو داشتی دوباره پیاده برمیگشتی خونت
بنگ چان: از این راه میری؟
ات: اره
بنگ چان: چطوره باهم بریم چون فک میکنم راهمون یکیه
ات: مطمئنی؟
بنگ چان: البته
ات: خب اینکه خیلی خوبه بزن بریم
بنگ چان: اوهوم
تو راه درمورد درسا و چیزای دیگه حرف میزدیم که من رسیدم خونه
ات: خب دیگه فردا میبینمت
بنگ چان: اوهوم، راستی فردا میایم دنبالت که باهم بریم
ات: باشه ممنونم
اون رفتش و توهم بعد باز کردن در خونه رفتی داخل، پدرت نیومده بود و معمولا دیر وقت برمیگشت تو هم رفتی اتاقت لباساتو عوض کردی و با گوشیت ور رفتی
- ۲۵.۹k
- ۱۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط