تو به دریا ریختی و من کماکان ماهیام

تو به دریا ریختی و من کماکان ماهی‌ام
بازهم ای رود ! ممنون از همین همراهی‌ام  


کاروانی تشنه بود و یوسفی درچاه  و من
من : طنابی که فقط شرمنده از کوتاهی‌ام  

سکه‌هایم از رواج افتاد و تاجم زیر پا
تلخ پایان یافت با تو جشن شاهنشاهی‌ام  

ماه با سردی به گوش موجِ عاشق پیشه گفت :
هرچه از تو دور باشم بیشتر می خواهی‌ام  

رام دام و دانه و بامی نخواهد شد دلم
من کبوتر هم اگر باشم کبوتر چاهی‌ام  

کوله بارِ بسته دارد باز دل دل می‌کند
من ولی با اولین پروازِ فردا ، راهی‌ام
دیدگاه ها (۱۳)

یک زمان گوهری از سنگ محک ارزش داشتسخن پیر محل تا به فلک ارزش...

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه گنه حدیث ما بود درا...

روزی که نوشتیزندگی یعنی "من _ تو" ،به اندازه ی آن خطِ باریک ...

یک نگاهی به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط