هیچ اتفاقی

هیچ اتفاقی،
قرار نیست بیفتد
اما،
من هم چنان
نشسته ام
پشت پنجره ای که مقصدش،
چشمان توست...
و خیره ام به راهی که،
آمدنت را خبر میدهد
می نشینم
چای می نوشم
خاطراتت را مرور می کنم
و انتظار می کشم...
انتظار مردی که جانم به بودنش گره خورده است...
دیدگاه ها (۷)

ﺗﻮ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯽﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﻣﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮ...

وعده کردم که به تو سر نزنم برسم تا...

گاهی برگرد و بغلم کنبرگرد و تنگ بغلم کنوقتی حافظه‌ی تن بیدار...

شب ڪہ می آید دلم پر می زندتا بیایی راحت جانم شویزخم های ر...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

تک پارتی از ران عطر تلخ ارغوانساعت‌ها در کافه‌ای تاریک، "نور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط