شاید محال نیست که بعد از هزار سال

شاید محال نیست که بعد از هزار سال،
روزی غبار ما را ، آشفته پوی باد ؛
در دور دست دشتی از دیده‌ها نهان،
بر برگ ارغوانی،
پیچیده با خزان
یا پای جویباری،
چون اشک ما روان
پهلوی یکدیگر بنشاند !
ما را به یکدیگر برساند...!


#فریدون_مشیری

عصــرتون به ڪامـ✌ ️🌹
دیدگاه ها (۱)

‌زمزمه های شب در رگ هایم می روید...#سهراب_سپهریشبتــون دلنشـ...

‌نامه‌هایی که برایت می‌فرستمبالشی پنبه‌ای نیستندتا بر آنها ب...

‌ظهر تابستان استسایه ها می دانند که چه تابستانی استسایه هایی...

خنده کردم بر جبینِ صبح با قلبی حزینخنده ای اما پریشان خنده ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط