پارت ۱۲۸
پارت ۱۲۸
#سومی
بعد از خبری که جویی بهم رسید نشستم تو لابی هتل ! کاری نبود بکنم با اعضا شام خورده بودم... کوک خواب بود .. دلم خواست برم خونه خودن رفتم تو اتاقم و یه شلوارک بلند و گشاد با یه تی شرت یه دست سفید کردم تنم!! یه رژ صورتی زدم..
حاضر بودم ساعت تقریبا ۸ شب بود در رو باز کردم یهو کوک جلوم ظاهر شد ..
من: ک..کوک !! 😳
کوک: کجا میری ؟
نگاه لباسم کرد .. عصبانی شد .. دستشو رو شونه ام گذاشت و منو داد عقب خودشم اومد تو اتاقم و در رو بست !
کوک: جوابمو بده کجا میری ؟
من: خونه ! خونه خودم!
کوک: این شلوارک چیه پوشیدی؟ 😑🔥
من: کوک !! فکر نمیکنی دیگه داری زیادی تو کارام و نحوه لباس پوشیدنم دخالت میکنی!
وای !! چرا اینطوری گفتم !
کوک: دخالت میکنم؟💔
من: ن..نه !! ... وای !
کوک: ببخشید خانم نو !! تا حالا هم دخالت بی جا کردم تو زندگی تون!
من: اینطوری حرف نزن!! 🥺
از تو اتاقم رفت بیرون! با بدو رفتم و دستشو گرفتم اما دستمو ول کرد.... از درون نابود شدم ... به سرعت از هتل رفتم بیرون ... تا خونه میخواستم پیاده برم ... کفش ها پاشنه بلند بودن و پامو اذیت میکرد اما دردی توی قلبم حس میکردم به طبع ۱۰۰ برابر وحشتناک تر بود...
گریه میکردم و مردم نگاهم میکردن... رقت انگیز بودم ! از اولشم نباید تو اون کمپانی میومدم و عاشق کوک میشدم ..
#جونگکوک
وقتی خودش دلش میخواد من چیکاره ام؟؟ رفتم نشستم تو اتاق و از چی پی اس انگشترش نگاه نقشه میکردم... داره کجا میره؟
طاقت نیاوردم لباس کردم تنم درست بود اون با بی رحمی به احساساتم صدمه زد ولی من بی خیالش نمیشم! هرگز !!!
از دور نگاهش میکردم. گاهی اوقات صدای هق زدن هاشو از این فاصله هم میشنیدم ... پشت سرش راه میرفتم... رفت یه دکه و دو سه بطری مشروب خرید و نشست رو صندلی پارک ... داشت خودشو نابود میکرد.. ولی غرورم اجازه نمیداد برم سمتش ... نشستم رو یه صندلی دیگه و از دور نگاهش میکردم .. هر دو بطری رو کامل خورد.. یه مرد داشت بهش نزدیک میشد.. بلند شدم و رفتم نزدیکش !!
😳😳😳💔💔💔💔
با چیزی که دیدم سنکوب شدم !! ... سومی دست انداخت گردن اون مرد قریبه و میخواست بوسش کنه!!!
با سرعت رفتم و از هم جداشون کردم .. مرد از ترس فرار کرد... با نگرانی و عصبانیت زیاد نگاه سومی کردم
سومی: کوک.... نرو .. اهع 😭 تو کی هستی؟ منو از اون جدا کردی !!
من: سومی منم کوک !!
سومی: نه .. نه اون کوک بود تو یه عوضی!! الان اهع 😭 الان میگم بیاد تورو بزنه !!
داشتم دیوونه میشدم خیلی مست کرده بود منو نمیشناخت ! ... بغلش کردم محکم ولی منو پس میزد .. دور گردنش از شدت گرما سرخ شده بود ..
مجبور بودم ... یه کشیده زدم توی صورتش!
من: حح... یااا سومی منم کوک 🥺💔 بس کن خواهش میکنم 😭
#سومی
بعد از خبری که جویی بهم رسید نشستم تو لابی هتل ! کاری نبود بکنم با اعضا شام خورده بودم... کوک خواب بود .. دلم خواست برم خونه خودن رفتم تو اتاقم و یه شلوارک بلند و گشاد با یه تی شرت یه دست سفید کردم تنم!! یه رژ صورتی زدم..
حاضر بودم ساعت تقریبا ۸ شب بود در رو باز کردم یهو کوک جلوم ظاهر شد ..
من: ک..کوک !! 😳
کوک: کجا میری ؟
نگاه لباسم کرد .. عصبانی شد .. دستشو رو شونه ام گذاشت و منو داد عقب خودشم اومد تو اتاقم و در رو بست !
کوک: جوابمو بده کجا میری ؟
من: خونه ! خونه خودم!
کوک: این شلوارک چیه پوشیدی؟ 😑🔥
من: کوک !! فکر نمیکنی دیگه داری زیادی تو کارام و نحوه لباس پوشیدنم دخالت میکنی!
وای !! چرا اینطوری گفتم !
کوک: دخالت میکنم؟💔
من: ن..نه !! ... وای !
کوک: ببخشید خانم نو !! تا حالا هم دخالت بی جا کردم تو زندگی تون!
من: اینطوری حرف نزن!! 🥺
از تو اتاقم رفت بیرون! با بدو رفتم و دستشو گرفتم اما دستمو ول کرد.... از درون نابود شدم ... به سرعت از هتل رفتم بیرون ... تا خونه میخواستم پیاده برم ... کفش ها پاشنه بلند بودن و پامو اذیت میکرد اما دردی توی قلبم حس میکردم به طبع ۱۰۰ برابر وحشتناک تر بود...
گریه میکردم و مردم نگاهم میکردن... رقت انگیز بودم ! از اولشم نباید تو اون کمپانی میومدم و عاشق کوک میشدم ..
#جونگکوک
وقتی خودش دلش میخواد من چیکاره ام؟؟ رفتم نشستم تو اتاق و از چی پی اس انگشترش نگاه نقشه میکردم... داره کجا میره؟
طاقت نیاوردم لباس کردم تنم درست بود اون با بی رحمی به احساساتم صدمه زد ولی من بی خیالش نمیشم! هرگز !!!
از دور نگاهش میکردم. گاهی اوقات صدای هق زدن هاشو از این فاصله هم میشنیدم ... پشت سرش راه میرفتم... رفت یه دکه و دو سه بطری مشروب خرید و نشست رو صندلی پارک ... داشت خودشو نابود میکرد.. ولی غرورم اجازه نمیداد برم سمتش ... نشستم رو یه صندلی دیگه و از دور نگاهش میکردم .. هر دو بطری رو کامل خورد.. یه مرد داشت بهش نزدیک میشد.. بلند شدم و رفتم نزدیکش !!
😳😳😳💔💔💔💔
با چیزی که دیدم سنکوب شدم !! ... سومی دست انداخت گردن اون مرد قریبه و میخواست بوسش کنه!!!
با سرعت رفتم و از هم جداشون کردم .. مرد از ترس فرار کرد... با نگرانی و عصبانیت زیاد نگاه سومی کردم
سومی: کوک.... نرو .. اهع 😭 تو کی هستی؟ منو از اون جدا کردی !!
من: سومی منم کوک !!
سومی: نه .. نه اون کوک بود تو یه عوضی!! الان اهع 😭 الان میگم بیاد تورو بزنه !!
داشتم دیوونه میشدم خیلی مست کرده بود منو نمیشناخت ! ... بغلش کردم محکم ولی منو پس میزد .. دور گردنش از شدت گرما سرخ شده بود ..
مجبور بودم ... یه کشیده زدم توی صورتش!
من: حح... یااا سومی منم کوک 🥺💔 بس کن خواهش میکنم 😭
۱۱۱.۷k
۰۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.