Chapter 2
Chapter 2
Lucky-bloody#
پارت 86
اونا بهم لباس و جا برا موندن...
-تو...رفتی با یه گنگ پسرونه و اونام بهت لباس دادن؟
+عمهم
-تنهایی؟
+عمهم
جونگکوک چشماشو ماساژ میده و نفس عمیق میکشه
-اول منو فرستادی کما الانم منو سکته میدی
+اونا کاری باهام نداشتن اولش میخواستن بکشنم ولی بعدش زدم همشونو ناکار کردم و اونام گفتن بهشون یاد بدم منم قبول کردم الان همشون کارآموزامن
جونگکوک هیچی نمیگه و فقط نگات میکنه
+خب داشتم میگفتم،بعدش اینگوک میاد یکی از پسرارو تا حد مرگ میزنه و فکر میکنه لابد با من کاری کردن تو این محله و بعد من بهش میگم همچین کاری نکردن و اونم...
-خیلی خب بیخیال اینا برو سر اصل مطلب
+خب بعدش رفتیم خونه و بعد من رفتم حموم و خوابیدم بعد صبحش بلند شدم و دیدم کسی خونه نیست و صدای در میاد رفتم درو باز کردم و جیسونگ رو دیرم که میخواست به زور منو ببره منم فرار کردم تو اتاق و درو بستم ولی اون اومد تو و گفت برا این دنبالمه چون اینگوک همه دوست دختراشو قاپیده و اصلا به من حسی نداره بعد من بهش خندیدم بعد اون یعقه منو گرفت و خوابوندم رو تخت و تهدیدم کرد که درباره این حرف نزنم چون نقطه ضعفشه ولی یهو اینگوک اومد داخل و اشتباه برداشت کرد که من و اون داریم ازون کارا میکنیم و رگش زد بالا و یدونه مشت زد تو صورت جیسونگ و بعدم منو به گریه انداخت و بعدش گفت میدونستم از اولش که تو همچین کاری نمیکنی و فقط میخواستم مطمئن بشم
جونگکوک گلوشو صاف میکنه و روشو میکنه یه سمت دیگه
-حالا نمیخواد...همه چیزو توضیح بدی این چیزا خصوصیه
+منظورت چ...
یهو چشات درشت میشه و تند تند شروع میکنی سرتو به چپ و راست تکون دادن
+نه نه نه منظورم این نبود....عایش....منظورم اینه که من کلا وقتی مجبور میشم یچیزی رو توضیح بدم گریم میگیره و اون مجبورم کرد همچیزو توضیح بدم
جونگکوک یه نفس راحت میکشه و دوباره روشو میکنه سمتت
-نمیتونستی مثل آدم توضیح بدی؟
+مثل آدم گفتم تو ذهنت منحرفه
-خب بقیش
+همین دیگه...بعدش رفتیم خرید برا تو و خودم و بعدشم اومدم ملاقاتت و الانم اینجام
-این یعنی من کلا دو روز تو کما بودم؟
چند ثانیه فکر میکنی و با تعجب بهش نگاه میکنی
+چرا پس برا من انقد طول کشید؟
جونگکوک میخنده و دوباره دستشو میزاره رو سرت
-دیدی گفتم ایکیو....
🍃🗿
Lucky-bloody#
پارت 86
اونا بهم لباس و جا برا موندن...
-تو...رفتی با یه گنگ پسرونه و اونام بهت لباس دادن؟
+عمهم
-تنهایی؟
+عمهم
جونگکوک چشماشو ماساژ میده و نفس عمیق میکشه
-اول منو فرستادی کما الانم منو سکته میدی
+اونا کاری باهام نداشتن اولش میخواستن بکشنم ولی بعدش زدم همشونو ناکار کردم و اونام گفتن بهشون یاد بدم منم قبول کردم الان همشون کارآموزامن
جونگکوک هیچی نمیگه و فقط نگات میکنه
+خب داشتم میگفتم،بعدش اینگوک میاد یکی از پسرارو تا حد مرگ میزنه و فکر میکنه لابد با من کاری کردن تو این محله و بعد من بهش میگم همچین کاری نکردن و اونم...
-خیلی خب بیخیال اینا برو سر اصل مطلب
+خب بعدش رفتیم خونه و بعد من رفتم حموم و خوابیدم بعد صبحش بلند شدم و دیدم کسی خونه نیست و صدای در میاد رفتم درو باز کردم و جیسونگ رو دیرم که میخواست به زور منو ببره منم فرار کردم تو اتاق و درو بستم ولی اون اومد تو و گفت برا این دنبالمه چون اینگوک همه دوست دختراشو قاپیده و اصلا به من حسی نداره بعد من بهش خندیدم بعد اون یعقه منو گرفت و خوابوندم رو تخت و تهدیدم کرد که درباره این حرف نزنم چون نقطه ضعفشه ولی یهو اینگوک اومد داخل و اشتباه برداشت کرد که من و اون داریم ازون کارا میکنیم و رگش زد بالا و یدونه مشت زد تو صورت جیسونگ و بعدم منو به گریه انداخت و بعدش گفت میدونستم از اولش که تو همچین کاری نمیکنی و فقط میخواستم مطمئن بشم
جونگکوک گلوشو صاف میکنه و روشو میکنه یه سمت دیگه
-حالا نمیخواد...همه چیزو توضیح بدی این چیزا خصوصیه
+منظورت چ...
یهو چشات درشت میشه و تند تند شروع میکنی سرتو به چپ و راست تکون دادن
+نه نه نه منظورم این نبود....عایش....منظورم اینه که من کلا وقتی مجبور میشم یچیزی رو توضیح بدم گریم میگیره و اون مجبورم کرد همچیزو توضیح بدم
جونگکوک یه نفس راحت میکشه و دوباره روشو میکنه سمتت
-نمیتونستی مثل آدم توضیح بدی؟
+مثل آدم گفتم تو ذهنت منحرفه
-خب بقیش
+همین دیگه...بعدش رفتیم خرید برا تو و خودم و بعدشم اومدم ملاقاتت و الانم اینجام
-این یعنی من کلا دو روز تو کما بودم؟
چند ثانیه فکر میکنی و با تعجب بهش نگاه میکنی
+چرا پس برا من انقد طول کشید؟
جونگکوک میخنده و دوباره دستشو میزاره رو سرت
-دیدی گفتم ایکیو....
🍃🗿
۱۳.۰k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.