پارت ١١۶
پارت ١١۶
#تهیونگ
همه اعضا حاضر بودیم و منتظر جویی و سومی بودیم که بیان بیرون و سوار ون بشیم... بالاخره اومد
واو دیوونه کننده بود. موهاشو باز کرده بود و اون کت آجری رنگ خیلی بهش میومد. میخواست منو دیوونه کنه که خوبم کرد ولی اصلا بهش محل نزاشتم انگار که هیچی نیست اصلا... رفتیم نشستیم تو ون و راه افتادیم. نشسته بود کنارم و داشت دیوونه ام میکرد. یهو با صدای معرکه تش صدان زد...
جویی:تهیونگ …!
من:بله جویی شی!!
با خونسردی جوابشو دادم پشیمون شد از حرف زدن. زیر کتش یه پیرهن یقه باز پوشیده بود. زیر چشمی نگاهش میکردم. دستشو برد سمت یقه اش و مرتبش میکرد خط بین سینه اش رو دیدم و دیوونه شدم. دستشو گرفتم و نگاهش میکردم
من:بس کن!!
جویی:چی میگی تهیونگ ؟!!
من:با اجازه کی اینو پوشیدی؟
جویی:مگه چشه ؟!
دستمو گذاشتم رو قفسه سینه اش قلبش خیلی تند میزد...
من:چرا تپش قلب داری؟
جویی:خ..خب یه جور نگاهم میکنی دیوونه میشم!
دستشو گرفتم گذاشتم رو قلبم...
جویی:ت..تهیونگ!!!
من:میخواستی منو دیوونه کنی که کردی!!... ولی میشه جلو کتت رو ببندی.. میترسم اختیارمو از دست بدم
اینو گفتم و جلو کتش رو بست!!
#جونگکوک
توی ماشین بودیم داشتم از منظره بیرون لذت میبردم که یهو نگاهم افتاد روی سومی! نگران به نظر میومد... خواستم شروع کنم حرف زدن که موبایلش زنگ خورد... فرانسوی حرف میزد... مکالمه اش تموم شد... نگاه بیرون میکرد و دستش روی دهنش بود.
من:سومی!!
برگشت و نگاهم کرد. توی چشماش پر از اشک بود. خواستم داد بزنم که جلو دهنمو گرفت
سومی:شش... ساکت بقیه نگران میشن!
من:سومی چیشده زندگیم... ا..اشک هات..!! چرا ؟! چیشدهT_T
سومی:یکی از دوستانم مرده یکی از بهترین دوستان دانشگاهم.. مرده ک..کوک...حح! اهع T_T
سرشو گرفتم و تک دادم به سینه ام.. بازم داغ عزیزانش...
من:شش.. سومیا... اروم! بمیرم واست! میخوایی به جویی بگم ما دوتا برگردیم حالت خوب نیست!
دستمو بوس کردو نگاهم میکرد.
سومی:نه کوک! بریم نمیخوام تفریحت خراب شه! من خوب میشم...
من:مطمنی ؟! تفریح و زندگی من تویی! اینو بدون سومی!!
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
#تهیونگ
همه اعضا حاضر بودیم و منتظر جویی و سومی بودیم که بیان بیرون و سوار ون بشیم... بالاخره اومد
واو دیوونه کننده بود. موهاشو باز کرده بود و اون کت آجری رنگ خیلی بهش میومد. میخواست منو دیوونه کنه که خوبم کرد ولی اصلا بهش محل نزاشتم انگار که هیچی نیست اصلا... رفتیم نشستیم تو ون و راه افتادیم. نشسته بود کنارم و داشت دیوونه ام میکرد. یهو با صدای معرکه تش صدان زد...
جویی:تهیونگ …!
من:بله جویی شی!!
با خونسردی جوابشو دادم پشیمون شد از حرف زدن. زیر کتش یه پیرهن یقه باز پوشیده بود. زیر چشمی نگاهش میکردم. دستشو برد سمت یقه اش و مرتبش میکرد خط بین سینه اش رو دیدم و دیوونه شدم. دستشو گرفتم و نگاهش میکردم
من:بس کن!!
جویی:چی میگی تهیونگ ؟!!
من:با اجازه کی اینو پوشیدی؟
جویی:مگه چشه ؟!
دستمو گذاشتم رو قفسه سینه اش قلبش خیلی تند میزد...
من:چرا تپش قلب داری؟
جویی:خ..خب یه جور نگاهم میکنی دیوونه میشم!
دستشو گرفتم گذاشتم رو قلبم...
جویی:ت..تهیونگ!!!
من:میخواستی منو دیوونه کنی که کردی!!... ولی میشه جلو کتت رو ببندی.. میترسم اختیارمو از دست بدم
اینو گفتم و جلو کتش رو بست!!
#جونگکوک
توی ماشین بودیم داشتم از منظره بیرون لذت میبردم که یهو نگاهم افتاد روی سومی! نگران به نظر میومد... خواستم شروع کنم حرف زدن که موبایلش زنگ خورد... فرانسوی حرف میزد... مکالمه اش تموم شد... نگاه بیرون میکرد و دستش روی دهنش بود.
من:سومی!!
برگشت و نگاهم کرد. توی چشماش پر از اشک بود. خواستم داد بزنم که جلو دهنمو گرفت
سومی:شش... ساکت بقیه نگران میشن!
من:سومی چیشده زندگیم... ا..اشک هات..!! چرا ؟! چیشدهT_T
سومی:یکی از دوستانم مرده یکی از بهترین دوستان دانشگاهم.. مرده ک..کوک...حح! اهع T_T
سرشو گرفتم و تک دادم به سینه ام.. بازم داغ عزیزانش...
من:شش.. سومیا... اروم! بمیرم واست! میخوایی به جویی بگم ما دوتا برگردیم حالت خوب نیست!
دستمو بوس کردو نگاهم میکرد.
سومی:نه کوک! بریم نمیخوام تفریحت خراب شه! من خوب میشم...
من:مطمنی ؟! تفریح و زندگی من تویی! اینو بدون سومی!!
ادامه پارت بعدی
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
۱۸.۹k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.