خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۲۷
خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۲۷
+میگم بیاین یه چندتا شهروند جور کنیم با خبرنگار و اینا بشینیم دوره هم مافیا بازی کنیم!!! بابا چه خبرتونه؟؟؟ من نه آدم فضایی ام! نه وانیای تقلبی! نه انسان اولیه! بعد به من میگن خل؟! بیا این وضعه بزرگترین بوی بند جهانه!!! همین خل بازی هاتونه که آدم دیوونهتون میشه! از بس که خل و چل و جذابین! اههههه! انقدر جذاب نباشین دیگع!!! برین کنار..
.....................
نامجون: خب پس فهمیدی وانیا دیگه تکرار نکنیم؟
+آره بابا قشنگ شیرفهم شدم!
ته: این خونه دوربین دارهها!
+بابا مگه قراره چیکار کنم؟!
جیمین: از خونه اصلاً خارج نشو! به هیچ وجه!!! منجیرها هر سه روز یه بار برات خوراکی و مواد تغذیه و اینا میارن!
+باشه..
کوک: وانیا برگشتیم نببینیم خونه رو بمب زدهها! مثله یه خانوم گل و متشخص هر چی ریختی و رو جمع میکنی!
+چشم!!!!!!
شوگا: سمت اتاق منم نمیریاااا!
+در اتاقِ تو ک قفله!
شوگا: چون تو فضولی میکنی قفل میکنم!
برام زبون در آورد و منم در جوابش زبون خوشملم رو نثارش کردم.
ته: وانی مراقب یونتان هم باش
+چشم!!!!
ته: برگشتم نبینم بچهام داره از گشنگی تلف میشهها!!
+باشه باباجونش حواسم بهش هست!!!!
جین: ما رفتیم پشت سرمون در را هم قفل کن..
+چشم چشم چشم!
جیهوپ: وانیا...
+اَهههههه باز چیه!؟؟؟
جیهوپ: چرا پاچه میگیری بابا؟! دارم میگم خداحافظ
+باشه باشه خدا پشت و پناهتون!
کوک: پیس! هی خوشگله؟
+هوم؟
کوک: سوغاتی چی بیارم برات؟
+شما سوغاتی خودتون رو بیارین کافیه برام!!!
کوک: نشد که... حالا یه چیزی گیر میارم!
جین: خب پس کاری نداری دیگه؟!
+نه دیگه برین!! پاهام خشک شد خو!!
نامجون: باشه آرمی بداخلاق!
بالاخره سواره ماشین شدند رفتن.
در رو بستمو یه نفس عمیق کشیدم. (ولی یادش رفت در رو قفل کنه! بچه ها بدبخت میشهها!!! داستانی میشه حتی نمیتونین تصور کنین😂😂 تو کامنت هم نزنین منو! لو نمیدم!!!)
+آخیششش.. تنها شدم بالاخره..
پریدم رو کاناپه و تی وی رو روشن کردم!
یه چندتا کانال زیر و بالا کردم
+اههه زیبای حقیقیه!!!! من اینو تا آخر ندیدم!
رفتم واسه خودم پاپ کورن درست کردمو تمام برق هارو خاموش کردم، خونه در تاریکی فرو رفت و من را به دیاره مرگ برد! بله این داستان: شاعر وانیاا! حالا مدارکمم که جمع و جور کردم میرم بیمارستان.. یکم دیگه سرشناس میشم مطب میزنم.. یکم دیگه خودم واسه خودم یه خونه میگیرم.. یه کم دیگه.... اه چقدر حرف میرنم سریالمو نگاه کنم!
سره همون جایی بودم ک هان سوجون داشت توی مزرعه گندم سوهو رو لت و پار میکرد! البته بیشتر شبیه رقص بود تا دعوا...
+آره سوجونااا! به سوهو بفهمون جوکیونگ ماله توعه!!
+سوهو بلند شووووو! نذار اینطوری داغونت کنه مرد!!
+این چه وضعیه؟! تمام زورتون همینه؟!
خودمم نمیدونستم طرفدار کودومم فقط زر میزدم ک...
+میگم بیاین یه چندتا شهروند جور کنیم با خبرنگار و اینا بشینیم دوره هم مافیا بازی کنیم!!! بابا چه خبرتونه؟؟؟ من نه آدم فضایی ام! نه وانیای تقلبی! نه انسان اولیه! بعد به من میگن خل؟! بیا این وضعه بزرگترین بوی بند جهانه!!! همین خل بازی هاتونه که آدم دیوونهتون میشه! از بس که خل و چل و جذابین! اههههه! انقدر جذاب نباشین دیگع!!! برین کنار..
.....................
نامجون: خب پس فهمیدی وانیا دیگه تکرار نکنیم؟
+آره بابا قشنگ شیرفهم شدم!
ته: این خونه دوربین دارهها!
+بابا مگه قراره چیکار کنم؟!
جیمین: از خونه اصلاً خارج نشو! به هیچ وجه!!! منجیرها هر سه روز یه بار برات خوراکی و مواد تغذیه و اینا میارن!
+باشه..
کوک: وانیا برگشتیم نببینیم خونه رو بمب زدهها! مثله یه خانوم گل و متشخص هر چی ریختی و رو جمع میکنی!
+چشم!!!!!!
شوگا: سمت اتاق منم نمیریاااا!
+در اتاقِ تو ک قفله!
شوگا: چون تو فضولی میکنی قفل میکنم!
برام زبون در آورد و منم در جوابش زبون خوشملم رو نثارش کردم.
ته: وانی مراقب یونتان هم باش
+چشم!!!!
ته: برگشتم نبینم بچهام داره از گشنگی تلف میشهها!!
+باشه باباجونش حواسم بهش هست!!!!
جین: ما رفتیم پشت سرمون در را هم قفل کن..
+چشم چشم چشم!
جیهوپ: وانیا...
+اَهههههه باز چیه!؟؟؟
جیهوپ: چرا پاچه میگیری بابا؟! دارم میگم خداحافظ
+باشه باشه خدا پشت و پناهتون!
کوک: پیس! هی خوشگله؟
+هوم؟
کوک: سوغاتی چی بیارم برات؟
+شما سوغاتی خودتون رو بیارین کافیه برام!!!
کوک: نشد که... حالا یه چیزی گیر میارم!
جین: خب پس کاری نداری دیگه؟!
+نه دیگه برین!! پاهام خشک شد خو!!
نامجون: باشه آرمی بداخلاق!
بالاخره سواره ماشین شدند رفتن.
در رو بستمو یه نفس عمیق کشیدم. (ولی یادش رفت در رو قفل کنه! بچه ها بدبخت میشهها!!! داستانی میشه حتی نمیتونین تصور کنین😂😂 تو کامنت هم نزنین منو! لو نمیدم!!!)
+آخیششش.. تنها شدم بالاخره..
پریدم رو کاناپه و تی وی رو روشن کردم!
یه چندتا کانال زیر و بالا کردم
+اههه زیبای حقیقیه!!!! من اینو تا آخر ندیدم!
رفتم واسه خودم پاپ کورن درست کردمو تمام برق هارو خاموش کردم، خونه در تاریکی فرو رفت و من را به دیاره مرگ برد! بله این داستان: شاعر وانیاا! حالا مدارکمم که جمع و جور کردم میرم بیمارستان.. یکم دیگه سرشناس میشم مطب میزنم.. یکم دیگه خودم واسه خودم یه خونه میگیرم.. یه کم دیگه.... اه چقدر حرف میرنم سریالمو نگاه کنم!
سره همون جایی بودم ک هان سوجون داشت توی مزرعه گندم سوهو رو لت و پار میکرد! البته بیشتر شبیه رقص بود تا دعوا...
+آره سوجونااا! به سوهو بفهمون جوکیونگ ماله توعه!!
+سوهو بلند شووووو! نذار اینطوری داغونت کنه مرد!!
+این چه وضعیه؟! تمام زورتون همینه؟!
خودمم نمیدونستم طرفدار کودومم فقط زر میزدم ک...
۱۲.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.