خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۲۸
خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۲۸
خودمم نمیدونستم طرفدار کودومم فقط زر میزدم که یهو برقا رفت!
+وااا! یعنی چی؟!؟!
+آخر نفهمیدم کی برد خو!
به دور و اطرافم نگاه کردم! البته نگاه که نه هیچیو نمیشد دید.. به این که نمیشه گفت نگاه..
مگه این خونه ژنراتور برق نداره!!!؟؟؟
نکنه پی دی نیم یادش رفته پول قبض رو بده.. نه بابا اینا دارن تو استخر پول شنا میرن قبض کجا بود!!
در ضمن من انقدر شجاعم! از یه چندتا چراغ خاموش نمیترسم ک! انقدر از این دخترای لوس بدم میاد تا یه چی میشه همش جیغ میزنن! اصن اسم ما بین پسرا بد در رفته! ماها شیریم! اونا... چه میدونم هر اسمی دلتون میخواد رو نژاد پسرا بذارین!
خب حالا گوشیم کجاست با چراغ قوه گرانبهاش نور بتابونه به این خونه ی ما!
+مای فون؟؟؟ وِر آر یو؟؟؟
کلاً سبکم اینه! به انگلیسی گوشیم رو صدا میکنم خودش میاد! خب این گوشی هامون از یه جا دیگهان فارسی متوجه نمیشن ک.. اعتقاد دارم با این روش میتونم جهان رو متحول کنم! ادعا میکنم گوشی ها هم زبون میفهمن! دقت کنین!!! فقط ادعا میکنم..
یکم که گذشت چشمام به نور عادت کرد. دیگه بیخیال گشتن گوشیم شدم! (بابا چرا از این نعمت های خدادادی استفاده نمیکنین؟؟؟ تا حلق میرین تو این گوشی های بدبخت! خب این گوشی هام حد و حدود دارن! البته مال من ندارهها! گوشی ها باهم فرق دارن، مثلاً رو جلد من عکس اعضا داره رو مال شما نداره! دلتون بسوزهههه! آرررره)
رفتم داخل کابینت و شمع روشن کردم.
اصن فضا رمانتیک شد بدجور! اِه وانی سینگل بهگوری! حداقل یکی از اعضا بود باهاش تانگو میرقصیدم (نه خیلی هم بلدم!) اصن گل رز پرپر میکردم میریختم رو راهرو (بعد فردا باید با جاروبرقی میوفتادی روش!) بعد یه غذای خوشمزه میپختم میذاشتم رو میز (خب این یکی مشکلی نداره! انقدر دست پختم خوبه!!! البته سفارش میدادم.. کی حوصله ی غذا پختن داره؟! اگه من تا الان حوصله داشتم واسه خودم یه زهرماری درست میکردم میخورم دیگه!) بعد یه لباس کوتاه قرمز میپوشیدم با یه رژلب جیغ! موهای خرمایی بلندمم مینداختم دورم.
بعد وقتی عشقم میومد خستگی یه روزه کاری رو از تنش بیرون مینداختم.
خنده ام گرفت! هییی.. هیچوقت اینارو تجربه نکردم! نمیدونم احساس میکنم زندگیم مثله بقیه نیست. اعضا اونقدر ک باید وقت ندارن! بیشتر موقع ها خوابگاه نیستن.. همش در حال سفرن! البته منم باهاشوم میرم ولی ایندفعه بخاطره اینکه میخواستم آینده مو از نو بسازم نرفتم باهاشون.. یه روزی میام سمتشونو میگم دیدید وانیا غیر از دیوونه بازی خیلی کارا بلده! دیدید موفق شده!
اشک مزاحمِ روی گونه ام رو پاک کردم! اصن نفهمیدم کِی گریه کردم! کسایی ک این همه میخندن و این همه فکر میکنی خوشحالن از بقیه غمگین ترن....
خودمم نمیدونستم طرفدار کودومم فقط زر میزدم که یهو برقا رفت!
+وااا! یعنی چی؟!؟!
+آخر نفهمیدم کی برد خو!
به دور و اطرافم نگاه کردم! البته نگاه که نه هیچیو نمیشد دید.. به این که نمیشه گفت نگاه..
مگه این خونه ژنراتور برق نداره!!!؟؟؟
نکنه پی دی نیم یادش رفته پول قبض رو بده.. نه بابا اینا دارن تو استخر پول شنا میرن قبض کجا بود!!
در ضمن من انقدر شجاعم! از یه چندتا چراغ خاموش نمیترسم ک! انقدر از این دخترای لوس بدم میاد تا یه چی میشه همش جیغ میزنن! اصن اسم ما بین پسرا بد در رفته! ماها شیریم! اونا... چه میدونم هر اسمی دلتون میخواد رو نژاد پسرا بذارین!
خب حالا گوشیم کجاست با چراغ قوه گرانبهاش نور بتابونه به این خونه ی ما!
+مای فون؟؟؟ وِر آر یو؟؟؟
کلاً سبکم اینه! به انگلیسی گوشیم رو صدا میکنم خودش میاد! خب این گوشی هامون از یه جا دیگهان فارسی متوجه نمیشن ک.. اعتقاد دارم با این روش میتونم جهان رو متحول کنم! ادعا میکنم گوشی ها هم زبون میفهمن! دقت کنین!!! فقط ادعا میکنم..
یکم که گذشت چشمام به نور عادت کرد. دیگه بیخیال گشتن گوشیم شدم! (بابا چرا از این نعمت های خدادادی استفاده نمیکنین؟؟؟ تا حلق میرین تو این گوشی های بدبخت! خب این گوشی هام حد و حدود دارن! البته مال من ندارهها! گوشی ها باهم فرق دارن، مثلاً رو جلد من عکس اعضا داره رو مال شما نداره! دلتون بسوزهههه! آرررره)
رفتم داخل کابینت و شمع روشن کردم.
اصن فضا رمانتیک شد بدجور! اِه وانی سینگل بهگوری! حداقل یکی از اعضا بود باهاش تانگو میرقصیدم (نه خیلی هم بلدم!) اصن گل رز پرپر میکردم میریختم رو راهرو (بعد فردا باید با جاروبرقی میوفتادی روش!) بعد یه غذای خوشمزه میپختم میذاشتم رو میز (خب این یکی مشکلی نداره! انقدر دست پختم خوبه!!! البته سفارش میدادم.. کی حوصله ی غذا پختن داره؟! اگه من تا الان حوصله داشتم واسه خودم یه زهرماری درست میکردم میخورم دیگه!) بعد یه لباس کوتاه قرمز میپوشیدم با یه رژلب جیغ! موهای خرمایی بلندمم مینداختم دورم.
بعد وقتی عشقم میومد خستگی یه روزه کاری رو از تنش بیرون مینداختم.
خنده ام گرفت! هییی.. هیچوقت اینارو تجربه نکردم! نمیدونم احساس میکنم زندگیم مثله بقیه نیست. اعضا اونقدر ک باید وقت ندارن! بیشتر موقع ها خوابگاه نیستن.. همش در حال سفرن! البته منم باهاشوم میرم ولی ایندفعه بخاطره اینکه میخواستم آینده مو از نو بسازم نرفتم باهاشون.. یه روزی میام سمتشونو میگم دیدید وانیا غیر از دیوونه بازی خیلی کارا بلده! دیدید موفق شده!
اشک مزاحمِ روی گونه ام رو پاک کردم! اصن نفهمیدم کِی گریه کردم! کسایی ک این همه میخندن و این همه فکر میکنی خوشحالن از بقیه غمگین ترن....
۲۵.۱k
۱۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.