مدرسه بانگو
یوهو دازای از بیمارستان مرخص شد و الان سالمه🥳🤗
𝒑𝒂𝒓𝒕2:زنگ ورزش
ادامه.....
داشتم ب اینور و اون ور نگاه میکردم که معلم اومد و گفت
معلم :سلام بچه ها صبح بخیر
بچه ها :صبح شما هم بخیر
معلم :امروز ی دانش آموز جدید ب ما اضافه شده خودش بیاد اینجا
میسا :بله
*میسا رفت سمت معلم
معلم :خودتو معرفی کن
میسا :من میسا اوکیمونو هستم
دازای تمام مدت ب من خیره شده بود و لبخند میزد
دخترا همش داشتن پچ پچ میکردن(هوس پچ پچ کردم😂)
معلم :خیل خوب میتونی بری بشینی
میسا :ممنون
من رفتم کنار ی دختر که موهاش خرگوشی بسته بود نشستم
رفتم پیشش و بهش سلام کردم
میسا :سلام من میسا هستم از آشناییت خوش بختم
اون دختر :سلام منم کیوکا ایزومی هستم منم از آشناییت خوش بختم
رفتم کنار کیوکا نشستم و کلی باهم حرف زدیم
*زنگ کلاس خورد
میسا :میخوای با هم بریم ناهار بخوریم ؟
کیوکا :اوهوم
منو کیوکا خواستیم بریم که یکی ب آرنجم دست زد ی دختر با موی بلوند و یکی دیگه با موی تیره بودن
دختر مو تیره:سلام من نائومی هستم
دختر مو بلوند:سلام منم الیس هستم
نائومی :تو کیوکا چان میخواین ناهار بخورین
میسا:آره
الیس:اشکالی نداره ماهم بیایم
میسا:البته میتونین شما هم بیاین
خلاصه ۴نفری رفتیم ی جا نشستیم داشتیم حرف میزدیم که زنگ خورد این زنگ ،زنگ ورزش بود
منو کیوکا و نائومی و الیس چان رفتیم لباس هامونو پوشیدیم لباس ها تیشرت با شلوار آستین کوتاه بودن
منو بقه داشتیم حرف میزدیم که من خوردم ب دازای و افتادم
نائومی و کیوکا و الیس چان داشتن نگاه میکردن ی پسر مو نارنجی هم کنار دازای بود
پسره : هوی هواستو جمع کن
و دستشو بهم دراز کردو منو بلند کرد
دازای ازون ور داشت نگاه میکرد
اون پسره :تو باید میسا باشی آره ؟
میسا :آ....آره
پسره:هوم اسم بدی نیست منم.....
میخواست بگه که دازای پرید وسط
دازای :هویج کوتوله
پسره درحال خفه کردن دازای
*ول کردن دازای
پسره:ببخشید ب حرف این لندهور گوش نده
میسا:باشه
پسره:من ناکاهارا چویا هستم
میسا :از اشناییت خوش بختم
چویا :همچنین
نمیتونستم از نگاه نکردن بهش دست بردارم اون خیلی جذاب بود لپام سرخ شده بود
چویا :حالت خوبه
میسا :آ.....آره خوبم
دازای:میگم میخوای بامن بیای
میسا:ن...نه من با بچه ها میام
چویا و دازای رفتن سمت حیاط منو دخترا هم داشتیم میرفتیم که نائومی اومد پشتمو دم گوشم گفت:ببینم میسا نکنه رو اون پسر مو نارنجی کراشی
میسا*لبو:چیییییییی؟!دختر چی داری میگی؟!
نائومی :اشکال نداره میدونم روش کراشی .............
میخواست حرف بزنه که ی پسر از کنارش رد شد
نائومی :اونننیییییییییییییی چاننننننننن(برادر اگه اشتباه نکنم🤔)
میسا:😐😶
پسره:نائومی ولم کن
الیس و کیوکا نشستن ب ما نگاه میکنن
پسره آه میکشد
نائومی فریاد میزند
و میسا مثل چلم نگاه میکند
نائومی :بچه ها این برادر منه
پسره:خوشبختم من تانیزاکی هستم
میسا:همچنین ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اوه اپارت ۲ هم ب پایان رسید
اگه وقت کردم پارت ۳ رو عصر میزارم🤗
فعلا بای❤😙
𝒑𝒂𝒓𝒕2:زنگ ورزش
ادامه.....
داشتم ب اینور و اون ور نگاه میکردم که معلم اومد و گفت
معلم :سلام بچه ها صبح بخیر
بچه ها :صبح شما هم بخیر
معلم :امروز ی دانش آموز جدید ب ما اضافه شده خودش بیاد اینجا
میسا :بله
*میسا رفت سمت معلم
معلم :خودتو معرفی کن
میسا :من میسا اوکیمونو هستم
دازای تمام مدت ب من خیره شده بود و لبخند میزد
دخترا همش داشتن پچ پچ میکردن(هوس پچ پچ کردم😂)
معلم :خیل خوب میتونی بری بشینی
میسا :ممنون
من رفتم کنار ی دختر که موهاش خرگوشی بسته بود نشستم
رفتم پیشش و بهش سلام کردم
میسا :سلام من میسا هستم از آشناییت خوش بختم
اون دختر :سلام منم کیوکا ایزومی هستم منم از آشناییت خوش بختم
رفتم کنار کیوکا نشستم و کلی باهم حرف زدیم
*زنگ کلاس خورد
میسا :میخوای با هم بریم ناهار بخوریم ؟
کیوکا :اوهوم
منو کیوکا خواستیم بریم که یکی ب آرنجم دست زد ی دختر با موی بلوند و یکی دیگه با موی تیره بودن
دختر مو تیره:سلام من نائومی هستم
دختر مو بلوند:سلام منم الیس هستم
نائومی :تو کیوکا چان میخواین ناهار بخورین
میسا:آره
الیس:اشکالی نداره ماهم بیایم
میسا:البته میتونین شما هم بیاین
خلاصه ۴نفری رفتیم ی جا نشستیم داشتیم حرف میزدیم که زنگ خورد این زنگ ،زنگ ورزش بود
منو کیوکا و نائومی و الیس چان رفتیم لباس هامونو پوشیدیم لباس ها تیشرت با شلوار آستین کوتاه بودن
منو بقه داشتیم حرف میزدیم که من خوردم ب دازای و افتادم
نائومی و کیوکا و الیس چان داشتن نگاه میکردن ی پسر مو نارنجی هم کنار دازای بود
پسره : هوی هواستو جمع کن
و دستشو بهم دراز کردو منو بلند کرد
دازای ازون ور داشت نگاه میکرد
اون پسره :تو باید میسا باشی آره ؟
میسا :آ....آره
پسره:هوم اسم بدی نیست منم.....
میخواست بگه که دازای پرید وسط
دازای :هویج کوتوله
پسره درحال خفه کردن دازای
*ول کردن دازای
پسره:ببخشید ب حرف این لندهور گوش نده
میسا:باشه
پسره:من ناکاهارا چویا هستم
میسا :از اشناییت خوش بختم
چویا :همچنین
نمیتونستم از نگاه نکردن بهش دست بردارم اون خیلی جذاب بود لپام سرخ شده بود
چویا :حالت خوبه
میسا :آ.....آره خوبم
دازای:میگم میخوای بامن بیای
میسا:ن...نه من با بچه ها میام
چویا و دازای رفتن سمت حیاط منو دخترا هم داشتیم میرفتیم که نائومی اومد پشتمو دم گوشم گفت:ببینم میسا نکنه رو اون پسر مو نارنجی کراشی
میسا*لبو:چیییییییی؟!دختر چی داری میگی؟!
نائومی :اشکال نداره میدونم روش کراشی .............
میخواست حرف بزنه که ی پسر از کنارش رد شد
نائومی :اونننیییییییییییییی چاننننننننن(برادر اگه اشتباه نکنم🤔)
میسا:😐😶
پسره:نائومی ولم کن
الیس و کیوکا نشستن ب ما نگاه میکنن
پسره آه میکشد
نائومی فریاد میزند
و میسا مثل چلم نگاه میکند
نائومی :بچه ها این برادر منه
پسره:خوشبختم من تانیزاکی هستم
میسا:همچنین ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اوه اپارت ۲ هم ب پایان رسید
اگه وقت کردم پارت ۳ رو عصر میزارم🤗
فعلا بای❤😙
۱.۴k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.