❤
❤
خدا بیامرز بابابزرگ وقتی تلویزیون را روشن می کرد ، با صدای محکمی به مامان بزرگ می گفت : روسریت رو سر کن می خوام اخبار گوش بدم . مامان بزرگ هم سریع روسری مشکی نخی اش را سر می کرد و می نشست کنار بابابزرگ .
یادش بخیر تا تصویر آقای افشار یا آقای حیاتی پیدا می شد زودتر از اخبارگوها سلام می کردند و من می مردم برای این همه سادگی پاکشان که در سلام هم پیش قدم می شدند . هر چه می گفتم : مجری و اخبارگو شما را نمی بینند خیالتان راحت . بابابزرگ می گفت : یک درصد احتمال بده که می بینن . مامان بزرگ هم می گفت : مامان جان می بینند ، چون هر طرف اتاق که بروی چشمش دنبالت می کنه . پسر جان تو هم پاهات رو جمع کن جلو آقای حیاتی زشته.
(#ساناز_سلطانی)
خدا بیامرز بابابزرگ وقتی تلویزیون را روشن می کرد ، با صدای محکمی به مامان بزرگ می گفت : روسریت رو سر کن می خوام اخبار گوش بدم . مامان بزرگ هم سریع روسری مشکی نخی اش را سر می کرد و می نشست کنار بابابزرگ .
یادش بخیر تا تصویر آقای افشار یا آقای حیاتی پیدا می شد زودتر از اخبارگوها سلام می کردند و من می مردم برای این همه سادگی پاکشان که در سلام هم پیش قدم می شدند . هر چه می گفتم : مجری و اخبارگو شما را نمی بینند خیالتان راحت . بابابزرگ می گفت : یک درصد احتمال بده که می بینن . مامان بزرگ هم می گفت : مامان جان می بینند ، چون هر طرف اتاق که بروی چشمش دنبالت می کنه . پسر جان تو هم پاهات رو جمع کن جلو آقای حیاتی زشته.
(#ساناز_سلطانی)
۵.۲k
۰۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.