خدا بیامرز بابابزرگ وقتی تلویزیون را روشن می کرد با صدای محکمی به ...


خدا بیامرز بابابزرگ وقتی تلویزیون را روشن می کرد ، با صدای محکمی به مامان بزرگ می گفت : روسریت رو سر کن می خوام اخبار گوش بدم . مامان بزرگ هم سریع روسری مشکی نخی اش را سر می کرد و می نشست کنار بابابزرگ .
یادش بخیر تا تصویر آقای افشار یا آقای حیاتی پیدا می شد زودتر از اخبارگوها سلام می کردند و من می مردم برای این همه سادگی پاکشان که در سلام هم پیش قدم می شدند . هر چه می گفتم : مجری و اخبارگو شما را نمی بینند خیالتان راحت . بابابزرگ می گفت : یک درصد احتمال بده که می بینن . مامان بزرگ هم می گفت : مامان جان می بینند ، چون هر طرف اتاق که بروی چشمش دنبالت می کنه . پسر جان تو هم پاهات رو جمع کن جلو آقای حیاتی زشته.
(#ساناز_سلطانی)
دیدگاه ها (۱)

❤خوب بود ایستادن کنار دکه ای پر از مجلهخیره بر تصویرهای رنگی...

هر وقت سیلی خوردی بگو (یا زهرا)هر وقت دستت رو بستند بگو (یاع...

سـیـدتـے زیـنـبزیبایے گلشـن علـے زیـنـب بودپرورده دامـن علـے...

مادربزرگم همیشه میگفت: کاش کنار این همه بیمه حوادث و بدنه و ...

me: My many years of lovPart:⑦②ویو یک ماه بعدامروز روز عروسی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط