رمان در تعقیب شیطان

****رمان در تعقیب شیطان****
پارت۳
اصلا تو این چند روز چه مرگم شده بود؟ از فردا میشم یه دختر شاد و شیطون دیگه نمی خوام خسته باشم . از پس فردا هم میرم یونی آزاد از کجا معلوم شاید دل چند تا پسر رو بردم اومدن خواستگاری خدا رو چی دیدی. از فکرم لبخنی به لبم نست با سبز شدن چراغ حرکت کردم و این بار بدون کوچک ترین توقفی به خونه رفتم وقتی ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم با آسانسور به خونه به طبقه هشتم رفتم خونمون یه خونه آپارتمانی بود که تو یه مجتمع هزار واحدی قرار داشت یه آپارتمان صد متری که تا حدی برای یه خانواده چهار نفره مناسب بود. محوطه ی مجتمع خیلی بزرگ و وسیع بود و می شد گفت که برای تک تک واحد ها حداقل یه جای پارک داشت چند تا نگهبان هم شبانه روز از ورودی مجتمع محافظت می کردند. داخل خونمون چهارتا اتاق خواب قرار داشت دو تا از اتاقا طبقه ی بالا قرار داشت و پلکانی مارپیچ طبقه ی پایین رو به بالا متصل می کرد دو تا از اتاق ها هم طبقه ی پایین بود و یکیش اتاق مامان و بابا و دیگری هم اتاق خواب مهمون ها بود یکی از اتاق های طبقه ی بالامال من بود و اتاق دیگه هم مال برادرم پیمان بود. پیمان عاشق موسیقی بود و گاهی تو اتاقش با صدای بلند آهنگ گوش میداد منم گاهی تو اتاقم با اهنگاش می رقصیدم و گاهی هم از بلندی صداش کلافه می شدم. 
با ورودم به خونه، مامان رو دیدم که داشت اتاق ها رو جارو برقی می کشید آروم آروم بدون اینکه منو ببینه از پشت بهش نزدیک شدم و سریع دستم رو دورش حلقه کردم و گفتم قربون مامانی خوشگلم برم. مامان که از حرکتم ترسیده بود گفت وای خدا بگم چیکارت کنه پریسا سکته کردم دختر. از نحوه ی صحبتش خندم گرفت و یه بوس گنده از لپای مامان کردم و از اینکه ترسوندمش عذر خواهی کردم. و بعدش به اتاق خوشگلم رفتم. یه اتاق کوچیک که تموم دیواراش به رنگ صورتی و آبی خوش رنگ بود. یه تخت یک نفره گوشه اتاق بود پرده های اتاقمم به سلیقه ی خودم به رنگ زرشکی با نوارهای طلایی بود البته از نور پردازی اتاقم هر چی بگم کم گفتم چراغ هایی به رنگ آبی و سفید و قرمز که به روش و طرح و نقشه ی خاصی روی سقف نصب شده بود و زیبایی و آرامش خاصی به اتاقم میداد. 
بدون معطلی مانتوم رو در آوردم و لباس های راحتی پوشیدم. خیلی خسته بودم برای اینکه خستگی رو از تنم بیرون کنم به حمام رفتم باید تو وان آب گرم دراز می کشیدم تا خستگی هام از بین بره. وان رو پر از آب کردم و توش دراز کشیدم و چشمام رو بستم حمومم توی اتاقم بود برای همین می تونستم هنگام حموم کردن آهنگ گوش کنم همینطور داشتم به آهنگ ملایم گوش می دادم و به آرامشی وصف ناپذیر می رسیدم. 
بعد از یک ساعت استراحت در وان آب از حموم خارج شدم و رو به روی آینه ای که روی میز آرایشم قرار داشت ایستادم و و کمی به چهرم خیره شدم. از قیافم بدم نمیومد اما به نظر خودم که خیلی خوشگل بودم خخخ. موهایی به رنگ مشکی که کمی تاب داشت و تا روی کمرم می رسید. از بچگی بلندشون کرده بودم چشمامم هم به رنگ قهوه ای پررنگ بود یه صورت گرد و دو تا لپ خوشگل داشتم و یه لب خوش فرم و باریک و یه دماغ کوچولو خلاصه می تونم بگم که یه قیافه ی با نمک و خوشگل دارم. سشوار رو برداشتم و شروع کردم به خشک کردن موهای بلندم. همیشه کلی وقت صرف خشک کردنشون می کردم. خیلی موهام رو دوست داشتم تقریبا عاشقشون بودم. هیععع خود شیفتگی هم عالمی داره برای خودش. : دی
بعد خشک کردن موهام روی تخت ولو شدم و به سقف نگاه کردم. به سقفی که با ستاره های طلایی رنگ و براق تزئین شده بود و حتی با کمترین نور هم می درخشیدن. فردا باید می رفتم و از رشتم انصراف می دادم. دیگه نمی تونستم اون رشته ی لعنتی رو تحمل کنم رشته ای که توش همش در مورد جادو و جن و پری و موجودات ماورایی و علم متافیزیک و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه بحث می کردن. حالم از همشون به هم می خوره از دانشجو هایی که برای خود شیرینی به سوال های اساتید جواب میدن از اساتیدی که چیزهایی رو بیان می کنن که شرط می بندم خودشون هم بهشون اعتقاد ندارن. هیییع چه میشه کرد باید با همه چیز سوخت و ساخت. اصلا از اولش هم برای اینکه ثابت کنم که چنین موجوداتی وجود ندارن وارد این رشته شدم. گفتم این چیزا وجود نداره اگرم وجود داشته باشه شاید با یاد گرفتن چیزی شبیه جادو و ... بتونم شاد باشم و هر چیزی که دلم می خواد رو با جادو تهیه کنم مثلا ظرفا رو با جادو تو یک ثانیه بشورم یا مثلا تو یه چشم بر هم زدن غذا بپزم و ... واقعا دیوونه بودما نه؟ : دی
چه می دونیم اون موقع زیاد در پی رمان های تخیلی و جادویی بودم برای همین تصمیم گرفته بودم برم تو رشته ی علوم ماوراء الطبیعه و یا شایدم علوم غریبه تحصیل کنم اما چه می دونستم که همش تئوریه و مزخرف نمی دونستم اینقدر کلاساش چرته بگذریم بابا در هر صورت باید این ر
دیدگاه ها (۳)

****رمان در تعقیب شیطان****پارت۴با صدای مامان ازخواب بیدار ش...

****رمان در تعقیب شیطان****پارت۵بعد از کلی گردش به خونه برگش...

***رمان در تعقیب شیطان***پارت۲به همراه شادی به طرف پراید سفی...

***رمان در تعقیب شیطان***پارت۱نمی دونم چطور داستانم رو شروع ...

دوپارتی تهیونگ part1موقعیت:روز تولد ات تهیونگ:ات لباساتو بپو...

" بازگشت بی نام"

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط