پاییز عاشقی (autumn love )
پاییز عاشقی (autumn love )
Part 6
(_اووم بله ببخشید منظورم اینه ک چی بگم الان جایگزین داری؟)
(هااا؟)
(مثلا بگو سرش رو از روی پنجره به سمت شانه خودم آوردم)
(یاد بگیر😂)
(باش کتابخانه اعظم😐)
سرش رو به قول راوی به شونه ی خودم منتقل کردم و دستم رو به پشت کمرش بردم و آروم موهاش رو نوازش کردم بعدش پرده ها رو کشیدم تا آفتاب به اون صورت کیوتش نخوره
بعد از چندمین دیگر به مقصد رسیده بودیم واااو خیلی خوشگل بود ویوی خارق العاده ای داشت همه جا سر سبز بود و گل های زیبایی اونجا بود(اگر تونستم میزارم)
ویوو میجو:
بیدار شدم اما حوصله ی این رو نداشتم ک چشمام رو باز کنم با گرمای بغلی ک توش بودم اصلا دلم نمیخواست بلند شم فکر کردم بورام منو تو بغلش گرفته همون لحظه
متوجه ایستادن اتوبوس شدم پس مجبور بودم چشمام رو باز کنم ک یکدفعه حس کردم یکی موهای جلوی صورتم رو به پشت گوشم هدایت کرد
چشمام رو ک باز کردم با صحنه بسیار عجیبی مواجه شدم
تهیونگ منو تو بغلش گرفته بود و موهامو به پشت گوشم زد عااااه هارتم
ویوو قلب میجو:
~جانم بیبی
+یااا هزاربار نگفتم منو بیبی صدا نکن
~چرا بیبی
+هووووف
مکالمه ته و میجو:
_بیدار شدی؟(آروم)
+عااام..... بله...
+ببخشید واقعا یه لحظه نفمیدم چیشد
_مشکلی نیست بهش عادت میکنی
+چیی؟
خواستم چیزی بگم ک معلم گفت: بچه ها بیاین بیرون رسیدیم و تهیونگ زودتر از بقیه به بیرون رفت
+منظورش چی بود؟
~نمد
بدو بدو کیفم رو برداشتم و رفتم سمت تهیونگ ک....
ویوو تهیونگ:
نفهمیدم واییی چیکار کردم نکنه همین الان بفهمه من دوستش دارم عاااه
درسته چند روزی میگذشت از مدرسه و کاملا با هم آشنا نشده بودیم اما تاحالا نشده بود ک اینقدر یه نفر برام ارزش داشته باشه
میجو رو دیدم داشت سمتم میومد ک باز خدا رو شکر معلم صدامون کرد
آخ راحت شده بودم وگرنه برنامه های شبم به هم میریخت
آقای لی داشت توضیح میداد ک چجوری چادر بزنیم و چجوری کباب درست کنیم
ک یه لحظه با میجو چشم تو چشم شدم چشماش خیلی ترسناک بودم قلبم هوری ریخت زمین
مشغول چادر زدن بودیم که.....
ویوو میجو:
داشتیم چادر میزدیم ک ازش پرسیدم
+تهیونگ تو توی اتوبوس بهم گفتی ک بهش عادت میکنم منظورت از اون حرف چی بود؟
_عاامممـــ.... خب راستش.....
_عه ببین جونگ کوکینا هنوز چادرشون رو نزدن برو باهاشون بزن منم قول میدم شب به وقتش خودت میفهمی
+قول دادیااا
_باشه
Part 6
(_اووم بله ببخشید منظورم اینه ک چی بگم الان جایگزین داری؟)
(هااا؟)
(مثلا بگو سرش رو از روی پنجره به سمت شانه خودم آوردم)
(یاد بگیر😂)
(باش کتابخانه اعظم😐)
سرش رو به قول راوی به شونه ی خودم منتقل کردم و دستم رو به پشت کمرش بردم و آروم موهاش رو نوازش کردم بعدش پرده ها رو کشیدم تا آفتاب به اون صورت کیوتش نخوره
بعد از چندمین دیگر به مقصد رسیده بودیم واااو خیلی خوشگل بود ویوی خارق العاده ای داشت همه جا سر سبز بود و گل های زیبایی اونجا بود(اگر تونستم میزارم)
ویوو میجو:
بیدار شدم اما حوصله ی این رو نداشتم ک چشمام رو باز کنم با گرمای بغلی ک توش بودم اصلا دلم نمیخواست بلند شم فکر کردم بورام منو تو بغلش گرفته همون لحظه
متوجه ایستادن اتوبوس شدم پس مجبور بودم چشمام رو باز کنم ک یکدفعه حس کردم یکی موهای جلوی صورتم رو به پشت گوشم هدایت کرد
چشمام رو ک باز کردم با صحنه بسیار عجیبی مواجه شدم
تهیونگ منو تو بغلش گرفته بود و موهامو به پشت گوشم زد عااااه هارتم
ویوو قلب میجو:
~جانم بیبی
+یااا هزاربار نگفتم منو بیبی صدا نکن
~چرا بیبی
+هووووف
مکالمه ته و میجو:
_بیدار شدی؟(آروم)
+عااام..... بله...
+ببخشید واقعا یه لحظه نفمیدم چیشد
_مشکلی نیست بهش عادت میکنی
+چیی؟
خواستم چیزی بگم ک معلم گفت: بچه ها بیاین بیرون رسیدیم و تهیونگ زودتر از بقیه به بیرون رفت
+منظورش چی بود؟
~نمد
بدو بدو کیفم رو برداشتم و رفتم سمت تهیونگ ک....
ویوو تهیونگ:
نفهمیدم واییی چیکار کردم نکنه همین الان بفهمه من دوستش دارم عاااه
درسته چند روزی میگذشت از مدرسه و کاملا با هم آشنا نشده بودیم اما تاحالا نشده بود ک اینقدر یه نفر برام ارزش داشته باشه
میجو رو دیدم داشت سمتم میومد ک باز خدا رو شکر معلم صدامون کرد
آخ راحت شده بودم وگرنه برنامه های شبم به هم میریخت
آقای لی داشت توضیح میداد ک چجوری چادر بزنیم و چجوری کباب درست کنیم
ک یه لحظه با میجو چشم تو چشم شدم چشماش خیلی ترسناک بودم قلبم هوری ریخت زمین
مشغول چادر زدن بودیم که.....
ویوو میجو:
داشتیم چادر میزدیم ک ازش پرسیدم
+تهیونگ تو توی اتوبوس بهم گفتی ک بهش عادت میکنم منظورت از اون حرف چی بود؟
_عاامممـــ.... خب راستش.....
_عه ببین جونگ کوکینا هنوز چادرشون رو نزدن برو باهاشون بزن منم قول میدم شب به وقتش خودت میفهمی
+قول دادیااا
_باشه
۶.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.