پاییز عاشقی autumn love
پاییز عاشقی (autumn love )
Part 8
+یاا تهیونگ چیکار میکنی؟
_هیسسسس
_تکون نخور
+برا چی؟
+الان اگه جونک کوک و بورام ما رو ببینن شایعه درست میکنن
_اووم..... چطوره شایعه رو به واقعیت تبدیل کنیم؟
+هوووم؟؟؟
+منظورت چیه هاا؟
+اگه بورام منو ببینه فکر میکنه بهش خیانت کردم
_برا چی
+مگه نمیخواستی به بورام اعتراف کنی؟
=میجوو؟؟(از بیرون صداش میکرد)
+یااااا بدو ولم کن بورام داره میاد اینطرف
_نمیخوام
_میخوام یکم بیشتر ازش اذت ببرم
روشو برگردوند سمت من و از بغلم در اومد
+منظورت چیه هاا؟
_بیا بریم بیرون خودت میفهمی
ویو جونگ کوک:
وقتی داشتیم با هم میرفتیم سمت ماشین
بورام روشو کرد طرف من و
=جونگ کوکااا
: بله؟
=میشه بهم بگی تهیونگ کیو دوست داشت
=چرا میخوای از منو میجو قایمش کنین
=مثلا ما دوستای صمیمی هم هستیمااا
: آاااااا....... خب راستش
=(منتظر با حالت کیوت)
قلبم داشت ذوب میشد مجبور شدم بهش بگم
ساعت۱۱:۴۵بود
ویوو میجو:
بهم گفت ک خودت میفهمی اونم به وقتش
چرا منو اصلا بغل کرد؟(خره میخواد اعتراف کنه خوو از خداتم باشه🙄😂)
هرچی میگفتم ولم کن ولم نمیکرد و میگفت دوست دارم بیشتر ازش لذت ببرم
بعدش دستم و گرفت و منو با خودش برد به بیرون کنار رودخونه وایستاد
+چرا منو با خودت آوردی
+مگه نمیخواستی به یکی اعتراف کنــ......
+نکنهـــــــ.....
در همون لحظه تهیونگ جلوم زانو زد و یه حلقه ی گل خیلی زیبا(اگه تونستم عکسشو میزارم) ک خودش درست کرده بود گرفت جلوم
و آتیش بازی شروع شد
صحنه زیبایی بود
_خانوم پارک میجو آیا منو به عنوان دوست پسرتون قبول میکنین
دستم رو جلوی دهنم و گریم گرفت
تهیونگ هم بغضش گرفته بود
ویوو تهیونگ:
وقتی بهش اعتراف کردم ناگاه بعض کل گلوم رو فرا گرفت
دیدم اون داره گریه میکنه و سرش رو به معنی بله تکون داد خیلی خوشحال شدم و حلقه رو توی دستش گذاشتم دستش رو بوسیدم و رفتم و از پشت بغلش کردم
_بهت گفته بودم ک من هنوز ازش سیر نشدم(بغض)
+(گریه) هروقت.... هق.... هق... بخوای میتونی داشته باشیش
_معلومه
هر دو با هم آسمون پر از ستاره و آتیش بازی رو نگاه میکردند
جونگ کوک و بورام هم داشتن اون طرفتر نگاه میکردنشون و همدیگه رو به خاطر شکار کردن این لحظه عاشقانه میزدن(بابا بشینین لذت ببرین چرا همو میزنین خراب کردین صحنرو😐😂🤌🏻)
(به تو چ تو فقط بنویس😂)
😐😂
تهیونگ و بورام بعد از کلی بغل دست همو گرفتنو به سمت چادرشون رفتن
ویو میجو:
داخل چادر بودیم امام من خیلی خجالت میکشیدم ک کنار تهیونگ بخوابم اما تهیونگ خیلی خوشحال بود
لامپ رو خاموش کردم و خواستم بخوابم ک تهیونگ دستش رو دراز کرد زیر گردنم تعجب کرده بودم
Part 8
+یاا تهیونگ چیکار میکنی؟
_هیسسسس
_تکون نخور
+برا چی؟
+الان اگه جونک کوک و بورام ما رو ببینن شایعه درست میکنن
_اووم..... چطوره شایعه رو به واقعیت تبدیل کنیم؟
+هوووم؟؟؟
+منظورت چیه هاا؟
+اگه بورام منو ببینه فکر میکنه بهش خیانت کردم
_برا چی
+مگه نمیخواستی به بورام اعتراف کنی؟
=میجوو؟؟(از بیرون صداش میکرد)
+یااااا بدو ولم کن بورام داره میاد اینطرف
_نمیخوام
_میخوام یکم بیشتر ازش اذت ببرم
روشو برگردوند سمت من و از بغلم در اومد
+منظورت چیه هاا؟
_بیا بریم بیرون خودت میفهمی
ویو جونگ کوک:
وقتی داشتیم با هم میرفتیم سمت ماشین
بورام روشو کرد طرف من و
=جونگ کوکااا
: بله؟
=میشه بهم بگی تهیونگ کیو دوست داشت
=چرا میخوای از منو میجو قایمش کنین
=مثلا ما دوستای صمیمی هم هستیمااا
: آاااااا....... خب راستش
=(منتظر با حالت کیوت)
قلبم داشت ذوب میشد مجبور شدم بهش بگم
ساعت۱۱:۴۵بود
ویوو میجو:
بهم گفت ک خودت میفهمی اونم به وقتش
چرا منو اصلا بغل کرد؟(خره میخواد اعتراف کنه خوو از خداتم باشه🙄😂)
هرچی میگفتم ولم کن ولم نمیکرد و میگفت دوست دارم بیشتر ازش لذت ببرم
بعدش دستم و گرفت و منو با خودش برد به بیرون کنار رودخونه وایستاد
+چرا منو با خودت آوردی
+مگه نمیخواستی به یکی اعتراف کنــ......
+نکنهـــــــ.....
در همون لحظه تهیونگ جلوم زانو زد و یه حلقه ی گل خیلی زیبا(اگه تونستم عکسشو میزارم) ک خودش درست کرده بود گرفت جلوم
و آتیش بازی شروع شد
صحنه زیبایی بود
_خانوم پارک میجو آیا منو به عنوان دوست پسرتون قبول میکنین
دستم رو جلوی دهنم و گریم گرفت
تهیونگ هم بغضش گرفته بود
ویوو تهیونگ:
وقتی بهش اعتراف کردم ناگاه بعض کل گلوم رو فرا گرفت
دیدم اون داره گریه میکنه و سرش رو به معنی بله تکون داد خیلی خوشحال شدم و حلقه رو توی دستش گذاشتم دستش رو بوسیدم و رفتم و از پشت بغلش کردم
_بهت گفته بودم ک من هنوز ازش سیر نشدم(بغض)
+(گریه) هروقت.... هق.... هق... بخوای میتونی داشته باشیش
_معلومه
هر دو با هم آسمون پر از ستاره و آتیش بازی رو نگاه میکردند
جونگ کوک و بورام هم داشتن اون طرفتر نگاه میکردنشون و همدیگه رو به خاطر شکار کردن این لحظه عاشقانه میزدن(بابا بشینین لذت ببرین چرا همو میزنین خراب کردین صحنرو😐😂🤌🏻)
(به تو چ تو فقط بنویس😂)
😐😂
تهیونگ و بورام بعد از کلی بغل دست همو گرفتنو به سمت چادرشون رفتن
ویو میجو:
داخل چادر بودیم امام من خیلی خجالت میکشیدم ک کنار تهیونگ بخوابم اما تهیونگ خیلی خوشحال بود
لامپ رو خاموش کردم و خواستم بخوابم ک تهیونگ دستش رو دراز کرد زیر گردنم تعجب کرده بودم
- ۳.۰k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط