پاییز عاشقی autumn love

پاییز عاشقی (autumn love )
Part 7
برام عجیب بود وقتی تو بغلش بودم هم احساس امنیت داشتم، هم راحت بودم، هم اخیرا فکز میکردم ک کم کم دارم عاشقش میشم

فکر میکردم ک این عشق یکطرفس تا اینکه

=میجوو بیا کباب ها رو درست کنیم الان تقریبا داره وقت شام میشه

+باشه اومدم

کباب هارو با کمک بورام سیخ کردیم و روی صفحه گریل گذاشتیم
همینجوری داشتیم کبابشون میکردیم که
=میجو اونو بردار فکر کنم پخته کاملا
+باشه
برداشتمش میخواستم ببینم چجوری شده ک تا یکی از اون ها رو توی دهنم گذاشتم سوختم و جیغغ بلندی کشیدم

دیدم تهیونگ بدو بدو داشت میومد سمتم
_میجو چی شدی آخه چرا وقتی داغه بهش دست میزنی و میخوریش دختر

+هواشم نبود(دهنش باز بود ) (چون داغ بود دهنش سوخته بود همین
فکر اشتباه نکنین😂😐)

اومدم یکم از نوشیدنی گاز داری ک اونجا بود بخورم ک تهیونگ از دستم گرفتش و بجاش بهم آب داد گفت
_وقتی دهنت سوخته چرا نوشیدنی گاز دار میخوری؟
+هواسم نبود
نمیدونم چرا احساس میکردم نگرانمه(کجاش رو دیدی خانوم خانوما تازه قراره امشب ازت خواستگ......)
(_ببند اونو راوی جون نزار عروسی هم دعوتت نکنمااا)
(ساری🙏🏻)
با هم شاممون رو خوردیم و در همون حین
: بچه ها بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم
همه: اره نظر خوبیه
کوک بطری رو چرخوند و به بورام و تهیونگ رسید
=جرات یا حقیقت؟
_حقیقت
=توی جمع ما کسی رو دوست داری؟
_خبببب...... راستش.... مبتونم این جواب رو ساعت۱۲:٠٠ شب بهتون بگم
=حالا چرا ۱۲:٠٠
_چون شنیدم امشب راس ساعت ۱۲:٠٠قراره یه آتیش بازی توی این منطقه برگذار شه
+باشه
=باشه
: هههه
=چرا میخندی
: چون من میدونم کیه
همه غیر از تهیونگ: کیه؟
: بهتون نمیگم چون میترسم سوپرایزش به هم بخوره
+جونگ کوکااااا
: خو حالا خودتون میفهمید
همه بجز تهیونگ: باشه
=بچه ها بیاین وظایفمون رو مشخص کنیم و کار ها رو انجام بدیم ک زودتر استراحت کنیم
+باشه
=خب جونگ کوکا تو میتونی میز رو تمیز کنی؟
: با اینکه خوشم نمیاد ولی باشه
=ممنونم ازت
: خواهش
=تهیونگااا تو چیکار میکنی؟
_من میتونم آشغالارو ببرم
+تنبل
(همه زدن زیر خنده)
=من هم کمک جونگ کوک وسایلا رو میبرم تو چادرمون
+اها باشه پس منم داخل ون کمپ ظرفارو میشورم
=ممنون
+خواهش میکنم(قلب انگشی میگیره طرفش)

همه مشغول کار بودن و تهیونگ هم آشغال ها رو داشت میبرد ک یه فکری به نظرش رسید

ویو تهیونگ:

وایی خیلی دوست دارم برم ببینم میجو داره چیکار میکنه

برا همین رفتم طرف ون کمپ
دیدمش
مشغول شستم ظرفا بود و اصلا حواسش نبود ک من دارم میرم توی ون کمپ
آروم رفتم پشتش
و از پشت بغلش کردم
دیدگاه ها (۰)

پاییز عاشقی (autumn love ) Part 8 +یاا تهیونگ چیکار میکنی؟ ...

پاییز عاشقی (autumn love ) Part 9 خجالت کشیده بودم_نمیخواد خ...

پاییز عاشقی (autumn love ) Part 6 (_اووم بله ببخشید منظورم ا...

good night ❣️

رمان عشق و نفرت پارت۶جونگ کوک : بریم بخوابیم بچه ها بیاین دا...

WISH MEET YOUPART 17میها. جونگ کوک.. ( تعجبجونگ کوک. بله؟میه...

black flower(p,241)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط