سلام به همگییی دلم خیلی براتون تنگ شده بود من بالاخره اوم

سلام به همگییی دلم خیلی براتون تنگ شده بود من بالاخره اومدممم
پارت ۱۹

من...... با کوک..... توی مدرسه بودم باورم نمیشد صدای اطراف رو میشنیدم خاستم خارج شم و به کوک خبر بدم اما صدای زنگ شروع کلاس رو شنیدم و بعدش قدم های محکمی وارد کلاس شد
^خب عزیزانم امروز قراره در باره تاریخ جهان بخونیم لطفا کتاب هاتون رو در بیارین و صفحه 42 رو باز کنین
صدای باز شدن کتاب ها رو میشنیدم و تصمیم گرفتم که چند دقیقه رو بشینم اما بدنم به قدری خستع بود که به خواب رفتم..........با صدای زنگ تفریح بلند شدم و خواستم بیام بیرون که کوک کتابش  رو داخل کیف میزاره و من دوباره به تع کیف زیر کتاب گیر میکنم
+ کووووک کمک کوک من این پایینم
هر چقدر با داد حرف زدم فایده نداشت فقط خودم میتونستم خودمو نجات بدم کمی تکون خوردم و تونستم از از زیر کتاب در بیام و سمت زیپ باز برم و ازش برم بیرون با دیدن اطراف با دیدن اینکه همه چی از من بزرگتره با ترس عقب میرم و به کیف میخورم نفس تنگی شدیدی داشتم و سعی میکنم که حال خودم رو سرجاش بزارم ولی نمیتونستم و خاطرات عین چی بهم هجوم اورده بود و من رو زمین گیر کرد
فلش بک*
لیا وقتی برای اولی بار بیرون اومده بود متوجه هیچی نشده بود ولی با نگاه کردن بع اطراف و دیدن همه چی که صد برابر ازش بزرگ تر بود وحشت کرده بود و روز ها بدون هیچ حرفی قایم شدع بود و گشنگش کشید اما بعد مدتی که کنار اومده بود تمام تلاشش رو کرده بود و تونست کنار بیاد و از خیلی جاها بالا بره و زندگی کنه ولی هنوزم مشکل داشت و میترسید چیزایی مثل ارتفاعات 
پایان فلش بک*
هنوز داشتم نفسام رو کنترل میکردم درستع به اشیاع بزرگ عادت کرده بودم ولی نه به خارج از خونه داشتم خودم رو جمع و جور میکردم که متوجه حضور چند تا دختر میشم و خشکم میزنه
+ این چیه؟ عروسکه؟
+ کوک یه عروسک دختر داره؟ وات؟
به دست یکی از اون دخترا بلند میشم و پوزخندشون رو میبینم اما نباید تکون میخوردم چون لو میرفتم قلبم مقدار خیلی زیادی داشت خون پمپاژ میکرد و سینم عقب جلو میرفت و داشتم دعا میکردم که لو نرم و توی همین وضعیت بقیه هم وارد شدن و از گوشه چشم کوک رو میدیدم دختری کع من دستش بودم منتظر به کوک نگاه میکرد
+ هی....
دیدگاه ها (۶)

پارت ۲۰+هی کوک به نظر میاد یه اسباب بازی کوچولو از کیفت افتا...

پارت ۲۱_چیه تو گازم گرفتی تو شاکیی؟+ خسته شدم میخوام برم خون...

پارت ۱۸ جین هومی زیر لب میگه و توی چشماش های پسر شیطونش نگاه...

پارت ۱۷دو تا لیوان یه دونه قوری یه ست بشقاب همراه چاقو و چنگ...

دختر بازیگوش من

پسر کوچولوی من پارت : ۷ که دیدم همه وسط خیابون یجامع شدن...ا...

Part ¹³¹ا.ت ویو:دست از نگاه کردن کشیدم و دوباره در افکار خود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط