𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt²"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt²"
آرا:_ هعی... خدافظ اتاق قشنگم! مرسی که تو هر شرایطی که بودم به گریه ها و خنده هام گوش دادی!
خواستم برم بیرون که دیدم بازم نمیتونم خرس بچگی هام رو اینجا ول کنم...
هوففف رفتم سمت خرسم لایلی و با سختی داخل چمدونم جاش دادم.
مامان گوش زد کرده بود که چیز زیادی نمیتونیم با خودمون ببریم...
با حسرت برای بار آخر اتاق صورتیم رو نگاه کردم.
و تا جیغ مامان در نیومده از اتاق بیرون زدم...
بابا همزمان با من از اتاق بیرون اومد:
پ.آ: دخترم چمدون رو بده من!
خواستم ندم اما با لبخندی از دستم گرفت و رو کرد سمت مادرم و گفت:
پ.آ: عزیزم من چمدون هارو میبرم تو ماشین شما سریع بیاید پایین دیر شده...
م.آ: باشه زودی میایم
مامان و بابام تو کل زندگیم همدیگه رو خیلی دوست داشتن...
م.آ: هیوننن کجااا موندیی؟!
مامان درحالی که کلافه داشت مدارک رو چک میکرد که درست باشه رو کرد سمت من و گفت:
م.آ: آرا برو هیون رو صدا بزننن باید بریم!
از پله ها بالا دوییدم... اتاق هیون اون بالا بود.
در اتاقش رو باز کردم که دیدم هل شده داره دنبال چیزی میگرده!
آرا: _هیووون! بدو دیر شدههه!
هیون: +اونیییی
آرا: _باز چیشده که اونجوری صدام میکنییی؟!
هیون: +آراا گوشیم نیستتتت!
پکر به گوشیش که داشت با فلشش دنبال گوشیش میگشت نگاه کردم و درحالی که سعی داشت نکوبم تو سرش با دندون های چفت شده گفتم:
آرا: آیششش خر... تو دستته!
دستش رو نگاه کرد و بعد نگاهی به من کرد و با زبون بیرون اومده گفت:
هیون: +خر توییی تازه دوتا گوووش هم داریییی!
آرا:_ هعی... خدافظ اتاق قشنگم! مرسی که تو هر شرایطی که بودم به گریه ها و خنده هام گوش دادی!
خواستم برم بیرون که دیدم بازم نمیتونم خرس بچگی هام رو اینجا ول کنم...
هوففف رفتم سمت خرسم لایلی و با سختی داخل چمدونم جاش دادم.
مامان گوش زد کرده بود که چیز زیادی نمیتونیم با خودمون ببریم...
با حسرت برای بار آخر اتاق صورتیم رو نگاه کردم.
و تا جیغ مامان در نیومده از اتاق بیرون زدم...
بابا همزمان با من از اتاق بیرون اومد:
پ.آ: دخترم چمدون رو بده من!
خواستم ندم اما با لبخندی از دستم گرفت و رو کرد سمت مادرم و گفت:
پ.آ: عزیزم من چمدون هارو میبرم تو ماشین شما سریع بیاید پایین دیر شده...
م.آ: باشه زودی میایم
مامان و بابام تو کل زندگیم همدیگه رو خیلی دوست داشتن...
م.آ: هیوننن کجااا موندیی؟!
مامان درحالی که کلافه داشت مدارک رو چک میکرد که درست باشه رو کرد سمت من و گفت:
م.آ: آرا برو هیون رو صدا بزننن باید بریم!
از پله ها بالا دوییدم... اتاق هیون اون بالا بود.
در اتاقش رو باز کردم که دیدم هل شده داره دنبال چیزی میگرده!
آرا: _هیووون! بدو دیر شدههه!
هیون: +اونیییی
آرا: _باز چیشده که اونجوری صدام میکنییی؟!
هیون: +آراا گوشیم نیستتتت!
پکر به گوشیش که داشت با فلشش دنبال گوشیش میگشت نگاه کردم و درحالی که سعی داشت نکوبم تو سرش با دندون های چفت شده گفتم:
آرا: آیششش خر... تو دستته!
دستش رو نگاه کرد و بعد نگاهی به من کرد و با زبون بیرون اومده گفت:
هیون: +خر توییی تازه دوتا گوووش هم داریییی!
۲.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.