پارت آخر

پارت ( آخر )

+ آییشش

_بیب من حسودی کرده

+نخیر

_پس چیشده


بی توجه به حرفاش رفتم سمت اتاق و لباس ساده اما خوشگل پوشیدم و آرایش سبکی کردم
رفتم پایین دیدم ته اصلا آماده نشده و داره با تهیون و هانول بازی می کنه از این که به حرفام گوش نمیده و فقط به بچه هاش اهمیت میده عصبی میشم عصبی داد زدم که با تعجب بهم نگاه کردن

+یاااااا چرا آماده نشدی منو داری منو الاف می‌کنی ( داد )

_یا خدا
_بیب چرا انقد عصبی شدی


+برو آماده شوووو

_چشم

رفت تو اتاقو تهیون و هانول هم آماده کرد چند دقیقه با استایل شیک و خوشگل امد بیرون

+واسه کی انقد خوشگل کردی

_واسه زن حسودم ( خنده )

+یاااا نخند من اصلانم حسود نیستم

_اوکی

رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت پاساژ حرکت کردیم

بعد چند دقیقه رسیدیم بی توجه به اون یه از سه تا شون جلو زدم داشتیم مغازه هارو نگاه میکردیم که تهیون صداش در امد


تهیون : اپا اینو میخاممم


_باشه بابایی

وارد مغازه شدن ولی من نرفتم بعد چند دقیقه با کلی اسباب بازی آمدن بیرون وقتی امدن بیرون رومو ازشون گرفتم اون ور

_ا/ت الان من باهات چیکار کنم لج نکنی

+من کی لج کردم بیا برو به بچه هات برس

_یااا قهر نکن دیگه

+من کی قهر کردم

دستشو دراز کردو کارتشو بهم داد

_بیا بیب هرچی دوست داشتی بخر

+هرچی ؟

_اره

+واقعا ( ذوق)

_اره ( خنده )

کارتو ازش گرفتم و رفتم سمت شکلات فروشی و کلی شکلات گرفتم ولی هنوز از خرید سیر نشده بودم رفتم سمت لباس فروشی چند دست لباس و نیم تنه هم گرفتم به از کلی خرید بلخره از دلم درامد

+مرسی ددییییی

_خواهش

بعد از خریدامون آمدیم بیرون و به سمت عمارت حرکت کردیم بعد از چند دقیقه رسیدیم ماشنو پارک کرد که من مثل بچه ها باشادی وارد عمارت شدم تهیونگ هم اون پشت داشت از خنده پاره میشد رفتم سمت اتاقمو لباس راحتی مو پوشیدم خریدارو جا به جا کردم و رفتم پیش بچه ها و تهیونگ که داشتن تلویزیون نگاه میکردن نشستم



( ساعت ۱۲ شب )


بچه هارو خوابوندمو به سمت اتاقمون حرکت کردم وارد شدم دیدم ته مث نوزادا خوابیده
رفتم پیشش و خوابیدم ولی با تکون خوردن تخت بیدار شد


_بیب امدی

+اره

دستاشو دورم حلقه کرد که دوتایی به خواب رفتیم

شاید زندگی ما پر از سختی و رنج بود ولی من با تمام وجودم این عشق پنهان رو که با سختی به دستش آوردیم رو دوست دارم

( پایان )





عشقای من نظرتونو تا الان راجب این فیک بگین
که خوب بود یا نه
ببخشید اگه بد نوشتم حتما نظرتونو بگین❤️❤️
دیدگاه ها (۵)

بچه ها همین امروز پیجمو تو روبیکا زدم کلی اونجا قراره فیک بن...

{ عمارت متروکه }علامت ها : جونگ کوک : _ تهیونگ : & ...

پارت ( ۱۴ ) ( چندمین بعد )رسیدیم عمارت از ماشین پیاده شدم که...

پارت ( ۱۳ ) وقتی همو دوست داشتین ولی خانوادتلیا : انگاری باز...

#ناز_کشیدن_اسون_نیست(درخواستی)p²کوک:نهههههههتهیونگ:حرفت الان...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط