رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#part:2
*ویو جیمین*
شرکت خیلی بهم ریخته بود منم فکری نداشتم که جنا یکی از تازه وارد ها اومد و گفت میتونه کمک کنه، مدل رو برد اتاق پرو که بعد از ۵مین یونا اومد
یونا:جیمین جنا میگه ی پماد هست دردش رو آروم میکنه به اندازه ای که عکاسی تموم بشه
جیمین:اوکی راننده رو ببر و در عرض ۵ دقیقه پماد رو با هرقیمتی بیار
یونا:اوکی
یونا رفت و بعد از دقیقا ۵مین برگشت پماد رو اورد و بدون هیچ مکثی وارد اتاق پرو شد
دیگه نمیدونم چی شد که بعد از ۵مین اومدن بیرون
یونا:دردش اروم شد میتونیم عکاسی رو شروع کنیم
جیمین:اوکی بریم
رفتیم جای عکس برداری و شروع کردیم عکاسی یکم اذیت میشد ولی تونست کارشو حرفه ای انجام بده
خلاصه بعد ۱ساعت، عکس برداری تموم شد،به لطف جنا تونستیم اینکار رو انجام بدیم باید ازش تشکر کنم
جیمین:جنا ی لحظه میای؟
جنا:بله آقای پارک
جیمین:راستش خواستم تشکر کنم چون کمک بزرگی بهمون کردی،خیلی ممنون
جنا:نه خواهش میکنم من اینجا کار میکنم وظیفمه کمک کنم
جیمین:ما اینجا همه دوستیم و هرکاری کنیم کمک حساب میشه میشه برا همین اصلا نگو وظیفمه
جنا:چشم
ی لبخندی زدم و رفتم اتاق کارم که بعد من یونا اومد
یونا:جیمین نمیدونم حق دارم بگم یانه ولی میگم
جیمین:یاااا بگو حف نداری یعنی چی؟
یونا:اوکی،نظرت چیه جایگاه جنا رو ارتقا بدیم فک کنم دیگه کارشو بلده بنظرم از یک کارآموز بیشتره
جیمین:اوهوم منم خواستم در این باره بهت بگم
یونا:اوکی پس براش یک اتاق کوچیک به عنوان دستیارم انتخاب میکنم
جیمین:دستیارت؟
یونا:اره که با شغل ها و روش کار و... آشنایی کامل پیدا کنه
جیمین:اوکی،آیپد و همچنین طرح ها رو برام بیار تا ی نگاه کامل بهشون بندازم
یونا:اوکی
نگاهی به طرح ها انداختم همه چی کامل بود
(پرش زمانی به شب)
*ویو جنا*
برگشتم خونه ساعت ۸ شب بود
وارد شدم مامانم رو صدا کردم، صدایی از دستشویی میومد حتما تو دستشویی بود
شام آماده نبود برا همین رفتم و شام آماده کردم تقریبا ۳۰ مین طول کشید اما مامانم نیومد نگران شدم
یکم دیگه صبر کردم اما باز هم نیومد صداش کردم جوابمو نداد
رفتم داخل اتاقش فقط از دستشویی صدا میومد
در دستشویی رو باز کردم که دیدم مامانم رو زمین افتاده
با نگرانی و پریشونی بلندش کردم
جنا:مامان، ماماننننننننن لطفا چشماتو باز کن،ماماننننننننن
دیدم مامانم چشاش نصف و نیمه بازه، ی حسی بهم میگفت فشارش بالا رفته
سریع بردمش بیمارستان که بعد ۱۰مین به بیمارستان رسیدیم
دکتر معاینه کرد که گفت...
پایان این پارت
فالو و لایک یادتون نره❤🤝
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
#عشق_مهربون_من
#part:2
*ویو جیمین*
شرکت خیلی بهم ریخته بود منم فکری نداشتم که جنا یکی از تازه وارد ها اومد و گفت میتونه کمک کنه، مدل رو برد اتاق پرو که بعد از ۵مین یونا اومد
یونا:جیمین جنا میگه ی پماد هست دردش رو آروم میکنه به اندازه ای که عکاسی تموم بشه
جیمین:اوکی راننده رو ببر و در عرض ۵ دقیقه پماد رو با هرقیمتی بیار
یونا:اوکی
یونا رفت و بعد از دقیقا ۵مین برگشت پماد رو اورد و بدون هیچ مکثی وارد اتاق پرو شد
دیگه نمیدونم چی شد که بعد از ۵مین اومدن بیرون
یونا:دردش اروم شد میتونیم عکاسی رو شروع کنیم
جیمین:اوکی بریم
رفتیم جای عکس برداری و شروع کردیم عکاسی یکم اذیت میشد ولی تونست کارشو حرفه ای انجام بده
خلاصه بعد ۱ساعت، عکس برداری تموم شد،به لطف جنا تونستیم اینکار رو انجام بدیم باید ازش تشکر کنم
جیمین:جنا ی لحظه میای؟
جنا:بله آقای پارک
جیمین:راستش خواستم تشکر کنم چون کمک بزرگی بهمون کردی،خیلی ممنون
جنا:نه خواهش میکنم من اینجا کار میکنم وظیفمه کمک کنم
جیمین:ما اینجا همه دوستیم و هرکاری کنیم کمک حساب میشه میشه برا همین اصلا نگو وظیفمه
جنا:چشم
ی لبخندی زدم و رفتم اتاق کارم که بعد من یونا اومد
یونا:جیمین نمیدونم حق دارم بگم یانه ولی میگم
جیمین:یاااا بگو حف نداری یعنی چی؟
یونا:اوکی،نظرت چیه جایگاه جنا رو ارتقا بدیم فک کنم دیگه کارشو بلده بنظرم از یک کارآموز بیشتره
جیمین:اوهوم منم خواستم در این باره بهت بگم
یونا:اوکی پس براش یک اتاق کوچیک به عنوان دستیارم انتخاب میکنم
جیمین:دستیارت؟
یونا:اره که با شغل ها و روش کار و... آشنایی کامل پیدا کنه
جیمین:اوکی،آیپد و همچنین طرح ها رو برام بیار تا ی نگاه کامل بهشون بندازم
یونا:اوکی
نگاهی به طرح ها انداختم همه چی کامل بود
(پرش زمانی به شب)
*ویو جنا*
برگشتم خونه ساعت ۸ شب بود
وارد شدم مامانم رو صدا کردم، صدایی از دستشویی میومد حتما تو دستشویی بود
شام آماده نبود برا همین رفتم و شام آماده کردم تقریبا ۳۰ مین طول کشید اما مامانم نیومد نگران شدم
یکم دیگه صبر کردم اما باز هم نیومد صداش کردم جوابمو نداد
رفتم داخل اتاقش فقط از دستشویی صدا میومد
در دستشویی رو باز کردم که دیدم مامانم رو زمین افتاده
با نگرانی و پریشونی بلندش کردم
جنا:مامان، ماماننننننننن لطفا چشماتو باز کن،ماماننننننننن
دیدم مامانم چشاش نصف و نیمه بازه، ی حسی بهم میگفت فشارش بالا رفته
سریع بردمش بیمارستان که بعد ۱۰مین به بیمارستان رسیدیم
دکتر معاینه کرد که گفت...
پایان این پارت
فالو و لایک یادتون نره❤🤝
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
۴.۶k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.