رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#part:4
*ویو جنا*
برگشتم خونه که دیدم مامانم شام رو آماده کرده
جنا:اووو مامان جونم شما رو با دستا خودش آماده کرده من خیلی خوش شانسم قراره از دستپخت بهترین اشپز غذا بخورم
مامانم:جنا خانم اغراق نکن بیا بشین بخور(خنده)
جنا:یاااااا مامان حقیقت رو میگم من
نشستیم و غذامونو خوردیم
جنا:راستی مامان من ممکنه فردا شب نیام اخه میخوایم لباس ها رو به نمایش بزاریم و من هم باید باهاشون باشم چون شغلم ارتقا یافت
مامان:واقعااااا مبارکه عزیز مامان بیا اینجا بغلت کنم خیلی خوشحال شدم
مامانم رو بغل کردم
جنا:منم همینطور
مامان:اوکی اشکال نداره ولی مواظب خودت باش،حالا چی میپوشی
جنا:مامان منکه مدل نیستم ی چیزی میپوشم بلاخره
مامان:اوکی هرجور راحتی
بعد از غذا نشستیم یکم فیلم نگاه کردیم بعدش گرفتیم خوابیدیم
(پرش زمانی به فردا صبح)
*ویو جنا*
مثل همیشه بلند شدم صبحونه خوردم بعد لباسام رو پوشیدم و رفتم شرکت
رسیدم رفتم داخل اتاقم کولمو گذاشتم بعد رفتم اتاق یونا
درو زدم که گفت بیا تو
جنا:صبح بخیر یونا
یونا:صبح بخیر جنا بیا باهات کار دارم
جنا:بله اونی
یونا:من یکم سرم شلوغه اینا رو ببر بده به جیمین اوکی؟
جنا:باشه
تصاویر و ی سری دیگه از وسایل رو بردم درو زدم که گفت بیا تو
جنا:صبح بخیر رئیس
جیمین:صبح بخیر جنا بیا داخل
رفتم داخل و پوشه ها و وسایل رو گذاشتم رو میز
جنا:رئیس یونا گفت اینا رو برا شما بیارم
جیمین:مرسی
جنا:خواهش میکنم با اجازتون من میرم
جیمین:جنا میتونی برام ی قهوه بیاری سرم درد میکنه
جنا:چشم الان میارم
رفتم کافی تریای شرکت و ی قهوه اوردم
در زدم که گفت برم داخل
جنا:قهوه اوردم رئیس
جیمین:ممنون
قهوه رو گذاشتم رو میز که قهوه رو خورد
ولی دستشو گذاشته بود رو سرش،انگاری سرش خیلی درد میکرد
جنا:میخواید یکم ماساژ بدم سرتون رو البته اگه اجازه بدید شاید بهتر شد
جیمین:مگه بلدی؟
جنا:اره
جیمین:اوکی بیا
رفتم پشت صندلیش آستین هامو بالا زدم و دستامو گذاشتم رو قسمت گیجگاه سرش و ماساژ میدادم تقریبا ۱۰ دقیقه فقط ماساژ میدادم
جیمین:مرسی خوب شد وای توجه نکرده بودم این ۱۰ دقیقس خسته نشدی
جنا:نه اصلا
جیمین:ولی واقعا خوب شو ممنون
جنا:خواهش میکنم،با اجازتون من میرم
جیمین:اوکی
از اتاق زدم بیرون بعد رفتم اتاق اونی یونا
یونا:چیشده این ۱۵دقیقه نیستی
همه چی رو براش تعریف کردم
یونا:اها الان دیگه خوب شده برم ببینم؟
جنا:نه دیگه خوب شده
یونا:خوبه ،بیا بریم طبقه پایین که کلی کار داریم
بعد از انجام کار ها شب شد باید میرفتیم
که یونا گفت...
فالو و لایک یادتون نره❤🤝
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
#عشق_مهربون_من
#part:4
*ویو جنا*
برگشتم خونه که دیدم مامانم شام رو آماده کرده
جنا:اووو مامان جونم شما رو با دستا خودش آماده کرده من خیلی خوش شانسم قراره از دستپخت بهترین اشپز غذا بخورم
مامانم:جنا خانم اغراق نکن بیا بشین بخور(خنده)
جنا:یاااااا مامان حقیقت رو میگم من
نشستیم و غذامونو خوردیم
جنا:راستی مامان من ممکنه فردا شب نیام اخه میخوایم لباس ها رو به نمایش بزاریم و من هم باید باهاشون باشم چون شغلم ارتقا یافت
مامان:واقعااااا مبارکه عزیز مامان بیا اینجا بغلت کنم خیلی خوشحال شدم
مامانم رو بغل کردم
جنا:منم همینطور
مامان:اوکی اشکال نداره ولی مواظب خودت باش،حالا چی میپوشی
جنا:مامان منکه مدل نیستم ی چیزی میپوشم بلاخره
مامان:اوکی هرجور راحتی
بعد از غذا نشستیم یکم فیلم نگاه کردیم بعدش گرفتیم خوابیدیم
(پرش زمانی به فردا صبح)
*ویو جنا*
مثل همیشه بلند شدم صبحونه خوردم بعد لباسام رو پوشیدم و رفتم شرکت
رسیدم رفتم داخل اتاقم کولمو گذاشتم بعد رفتم اتاق یونا
درو زدم که گفت بیا تو
جنا:صبح بخیر یونا
یونا:صبح بخیر جنا بیا باهات کار دارم
جنا:بله اونی
یونا:من یکم سرم شلوغه اینا رو ببر بده به جیمین اوکی؟
جنا:باشه
تصاویر و ی سری دیگه از وسایل رو بردم درو زدم که گفت بیا تو
جنا:صبح بخیر رئیس
جیمین:صبح بخیر جنا بیا داخل
رفتم داخل و پوشه ها و وسایل رو گذاشتم رو میز
جنا:رئیس یونا گفت اینا رو برا شما بیارم
جیمین:مرسی
جنا:خواهش میکنم با اجازتون من میرم
جیمین:جنا میتونی برام ی قهوه بیاری سرم درد میکنه
جنا:چشم الان میارم
رفتم کافی تریای شرکت و ی قهوه اوردم
در زدم که گفت برم داخل
جنا:قهوه اوردم رئیس
جیمین:ممنون
قهوه رو گذاشتم رو میز که قهوه رو خورد
ولی دستشو گذاشته بود رو سرش،انگاری سرش خیلی درد میکرد
جنا:میخواید یکم ماساژ بدم سرتون رو البته اگه اجازه بدید شاید بهتر شد
جیمین:مگه بلدی؟
جنا:اره
جیمین:اوکی بیا
رفتم پشت صندلیش آستین هامو بالا زدم و دستامو گذاشتم رو قسمت گیجگاه سرش و ماساژ میدادم تقریبا ۱۰ دقیقه فقط ماساژ میدادم
جیمین:مرسی خوب شد وای توجه نکرده بودم این ۱۰ دقیقس خسته نشدی
جنا:نه اصلا
جیمین:ولی واقعا خوب شو ممنون
جنا:خواهش میکنم،با اجازتون من میرم
جیمین:اوکی
از اتاق زدم بیرون بعد رفتم اتاق اونی یونا
یونا:چیشده این ۱۵دقیقه نیستی
همه چی رو براش تعریف کردم
یونا:اها الان دیگه خوب شده برم ببینم؟
جنا:نه دیگه خوب شده
یونا:خوبه ،بیا بریم طبقه پایین که کلی کار داریم
بعد از انجام کار ها شب شد باید میرفتیم
که یونا گفت...
فالو و لایک یادتون نره❤🤝
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
۴.۴k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.