رمان
#رمان
#عشق_مهربون_من
#part:3
*ویو جنا*
دکتر:فشارش رفته بالا و انگاری چیزی نخورده برا همین سرگیجه گرفته و افتاده
چیزی برا نگرانی نیست ولی بهتره برای یک هفته قرص هایی که توی برگه نوشتم رو بخوره
روزی یدونه صبح بعد صبحونه اینطور حالش خوب میشه(همه چی رو از خودن دراوردم)
جنا:خیلی ممنون آقای دکتر
بعد از این حرف دکتر مامانم بیدار شد کمکش کردم بلند بشه
سوار تاکسی شدیم و بعد ۲۰مین به خونه رسیدیم
مامانم:جنا دخترم منو ببخش خیلی اذیتت کردم بخاطر من کار میکنی بخاطر من درستو ول کردی من مادر خیلی بدی ام
جنا:مامان اصلا اینطور نگو تو بهترین مادر جهانی مامان اگه تو نبودی دخترت اینقدر شجاع نبود تو نقط ضعف من نیستی نقطه قوت منی من بخاطر تو و بابا نقطه ضعفی ندارم که براش بترسم و منو ضعیف بسازه
بعدش اینطور که دارم کار میکنم خیلی خوبه بهتر از اینکه نشستم خونه و بیکار اینطور کار میکنم و تجربه کسب میکنم و با دنیا اشنایی بیشتر پیدا میکنم
مامان،مرسی که هستی
اینطور بهش گفتم و رفتم بغلش کردم
مامانم:دخترم خیلی دوست دارم
جنا:منم همینطور مامان
از بغلش اومدم بیرون و سر سفره نشستیم و شاممونو خوردیم ی نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۱ بود به مامان گفتم بره بخوابه
رفت اتاقش و خوابید
من خوابم نمیومد فیلم گذاشتم و نگاه کردم که نفهمیدم چطور خوابم برد
صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم
دیدم ساعت ۷ونیم وای الان دیرم میشه زودی لباس پوشیدن و رفتم شرکت
سر ساعت رسیدم وقتی رسیدم یونا اومد
یونا:سلام جنا خوبی
جنا:سلام اونی خوبم تو خوبی
یونا:خوبم،راستی باهات کار دارم بیا
جنا:بله چه کاری؟
یونا منو برد نزدیک اتاق کارش جفت اتاق کاریش یک اتاق دیگه هم بود به اون اتاق اشاره کرد و گفت
یونا:خب از این به بعد تو میشی دستیار من و این اتاق میشه اتاق کاریت
وقتی اینطور بهم گفت خیلی خوشحال شدم خیلی زیااااد
جنا:واقعا
یونا:اوهوم
پریدم بغلش
جنا:مرسیییییی
یونا:اینا همش پاداش کاراته
وارد اتاق شدم کوله امو رو روی میز گذاشتم رو صندلی نشستم و دور خودم میچرخیدم
یونا:وای دختر اروم باش چیزیت نشه
جنا:من خیلی خوبممممممممم
یونا:اوکی من رفتم دیگه
بلند شدم تعظیم کوتاهی کردم
جنا:چشم قربان
یونا:از دست تو(با خنده)
تو شرکت عکاسی داشتیم بعد چندین ساعت عکاسی ها تموم شد منم رفتم اتاقم که کولمو بردارم و برم خونه چون کارم تموم شده بود
داشتم وسایلو جمع میکردم که یونا اومد
یونا:جنا فردا شب قراره کلکسیون لباس رو اجرا کنیم تو هم باید بیای پس لباس شیک بپوش
اینو گفت و رفت حتی نتونستم چیزی بگم
قراره چی بپوشم ی چیزی میپوشم دیگ..
فالو و لایک یادتون نره❤🤝
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
#عشق_مهربون_من
#part:3
*ویو جنا*
دکتر:فشارش رفته بالا و انگاری چیزی نخورده برا همین سرگیجه گرفته و افتاده
چیزی برا نگرانی نیست ولی بهتره برای یک هفته قرص هایی که توی برگه نوشتم رو بخوره
روزی یدونه صبح بعد صبحونه اینطور حالش خوب میشه(همه چی رو از خودن دراوردم)
جنا:خیلی ممنون آقای دکتر
بعد از این حرف دکتر مامانم بیدار شد کمکش کردم بلند بشه
سوار تاکسی شدیم و بعد ۲۰مین به خونه رسیدیم
مامانم:جنا دخترم منو ببخش خیلی اذیتت کردم بخاطر من کار میکنی بخاطر من درستو ول کردی من مادر خیلی بدی ام
جنا:مامان اصلا اینطور نگو تو بهترین مادر جهانی مامان اگه تو نبودی دخترت اینقدر شجاع نبود تو نقط ضعف من نیستی نقطه قوت منی من بخاطر تو و بابا نقطه ضعفی ندارم که براش بترسم و منو ضعیف بسازه
بعدش اینطور که دارم کار میکنم خیلی خوبه بهتر از اینکه نشستم خونه و بیکار اینطور کار میکنم و تجربه کسب میکنم و با دنیا اشنایی بیشتر پیدا میکنم
مامان،مرسی که هستی
اینطور بهش گفتم و رفتم بغلش کردم
مامانم:دخترم خیلی دوست دارم
جنا:منم همینطور مامان
از بغلش اومدم بیرون و سر سفره نشستیم و شاممونو خوردیم ی نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۱۱ بود به مامان گفتم بره بخوابه
رفت اتاقش و خوابید
من خوابم نمیومد فیلم گذاشتم و نگاه کردم که نفهمیدم چطور خوابم برد
صبح با زنگ گوشیم بیدار شدم
دیدم ساعت ۷ونیم وای الان دیرم میشه زودی لباس پوشیدن و رفتم شرکت
سر ساعت رسیدم وقتی رسیدم یونا اومد
یونا:سلام جنا خوبی
جنا:سلام اونی خوبم تو خوبی
یونا:خوبم،راستی باهات کار دارم بیا
جنا:بله چه کاری؟
یونا منو برد نزدیک اتاق کارش جفت اتاق کاریش یک اتاق دیگه هم بود به اون اتاق اشاره کرد و گفت
یونا:خب از این به بعد تو میشی دستیار من و این اتاق میشه اتاق کاریت
وقتی اینطور بهم گفت خیلی خوشحال شدم خیلی زیااااد
جنا:واقعا
یونا:اوهوم
پریدم بغلش
جنا:مرسیییییی
یونا:اینا همش پاداش کاراته
وارد اتاق شدم کوله امو رو روی میز گذاشتم رو صندلی نشستم و دور خودم میچرخیدم
یونا:وای دختر اروم باش چیزیت نشه
جنا:من خیلی خوبممممممممم
یونا:اوکی من رفتم دیگه
بلند شدم تعظیم کوتاهی کردم
جنا:چشم قربان
یونا:از دست تو(با خنده)
تو شرکت عکاسی داشتیم بعد چندین ساعت عکاسی ها تموم شد منم رفتم اتاقم که کولمو بردارم و برم خونه چون کارم تموم شده بود
داشتم وسایلو جمع میکردم که یونا اومد
یونا:جنا فردا شب قراره کلکسیون لباس رو اجرا کنیم تو هم باید بیای پس لباس شیک بپوش
اینو گفت و رفت حتی نتونستم چیزی بگم
قراره چی بپوشم ی چیزی میپوشم دیگ..
فالو و لایک یادتون نره❤🤝
#بی_تی_اس
#BTS
#ارمی
#ARMY
#رمان_از_بی_تی_اس
#ROMAN_OF_BTS
#چا_اون_وو
#cha_eun_woo
#فیک
#fake
#وانشات
#vanshat
۵.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.