part53
part53
یک هفته بعد:
تارا-ازدست سهیل خسته شده بودم واقعا تحملش و دیگه نداشتم
زنگ زدم حسینی
حسینی-بله
تارا-سلام
حسینی-سلام بفرمایید
تارا-اقای حسینی پس کی قرار تمومش کنید این داستان و
پس ی میگیریدش من هرکاری خواستید کردم رمز صندوقش و پیداکردم مدارک و براتون اوردم سوالایی که خواستید وپرسیدم
نمیخواید تمومش کنید من دیگه واقعا تحمل جلیلی و ندارم همهی دوستام بخاطر بهم زدن بانامزد قبلیم به پشم یه ادم خودخواه میبیننم
تروخدا تمومش کنید
حسینی-خانم رحیمی
اروم باشید بهتون قول میدم سریع تر تموم بشه
همین چند روز اینده
تارا-چند لحظه ای مکث کرد
فکرکردم قطع شده اقای حسینی
حسینی-همین چند روز اینده تموم میشه بهتون قول میدم
تارا-خیلی ممنون خداحافظ
قطع کردم ناخنامو میجوید در بیهوا باز شد
سهیل بود
سهیل-سلام باکی حرف میزدی
تارا-اولا ه وقتی میخوای وارد یاتاق یه خانمی بشی باید در بزنی
نه خانم بلکه همه
دومن لازم نیمدونم تموم تماس ها وقرار ملاقاتم بهت بگم
سهیل-چشم خانم رحیمی ازاین به بعدم در میزنم
تارا توقرار زن من بشی پس باید بدونم باکی میری باکی میایی
تارا-ازجام پاشدم کی گفته من قرار زن تو بشم؟
چون اجازه دادم بیای خواست گاریم فکر نکن خبریه
سهیل-هردمون خوب میدونیم قرار ججواب مثبت بهم بدی (بافریاد)
تارا-صداتو برای من بلند نکن
درست حرف بزن سهیل برو بیرون(باعصبانیت)
یهو درباز شد
بادیدن علی واقعا جا خوردم نباید الان واینجا بودش
بریده بریده گفتم سلام
یهنگاه سردی بهم انداخت که واقعا انگار دنیا روسرم خراب شد طاقت بی توجهیش و نداشتم
علی-چیزی شده تارا
تارا-نه
علی-اقای جلیلی بهتر نیست تورفتارتو با یه خانم تدید نظر کنید
اینکه فریاد بکشید وسط یه مکان شلوغ کاردرستی نیس
سهیل-لازم نیست شما راجب رفتار من نظر بدید
من همسر تاراعم و هرجور بخوام رفتار میکنم
تو چه نسبتی باهاش داری
تارا-چرند نگو من بت جواب مثبت ندادم
علی-من نزدیک ترین دوست تارا هستم
وهرچقدم برای تو مهمه برای منم مهمه
سهیل-بچه قول نمیزنید که
بین شما دوتا چی هست برگشتم سمت تارا
چرا حرف نمیزنی
تارا-به تو ربطی نداره برو بیرون
سهیل از اتاق رفت بیرون
علی-پشتم بهش بود و سمت پنجره وایستاده بودم
چرا میذاری همچین رفتاری باهات بشه تارا
تولایق این رفتاری یه ادم
بیاد هرجور دلش میخواد حرف بزنه داد بزنه
چیکار داری میکنی؟
تارا-مجبور بودم خودتم میدونی برای من اون رابطه همچی بود
ولی مجبور شدم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
یک هفته بعد:
تارا-ازدست سهیل خسته شده بودم واقعا تحملش و دیگه نداشتم
زنگ زدم حسینی
حسینی-بله
تارا-سلام
حسینی-سلام بفرمایید
تارا-اقای حسینی پس کی قرار تمومش کنید این داستان و
پس ی میگیریدش من هرکاری خواستید کردم رمز صندوقش و پیداکردم مدارک و براتون اوردم سوالایی که خواستید وپرسیدم
نمیخواید تمومش کنید من دیگه واقعا تحمل جلیلی و ندارم همهی دوستام بخاطر بهم زدن بانامزد قبلیم به پشم یه ادم خودخواه میبیننم
تروخدا تمومش کنید
حسینی-خانم رحیمی
اروم باشید بهتون قول میدم سریع تر تموم بشه
همین چند روز اینده
تارا-چند لحظه ای مکث کرد
فکرکردم قطع شده اقای حسینی
حسینی-همین چند روز اینده تموم میشه بهتون قول میدم
تارا-خیلی ممنون خداحافظ
قطع کردم ناخنامو میجوید در بیهوا باز شد
سهیل بود
سهیل-سلام باکی حرف میزدی
تارا-اولا ه وقتی میخوای وارد یاتاق یه خانمی بشی باید در بزنی
نه خانم بلکه همه
دومن لازم نیمدونم تموم تماس ها وقرار ملاقاتم بهت بگم
سهیل-چشم خانم رحیمی ازاین به بعدم در میزنم
تارا توقرار زن من بشی پس باید بدونم باکی میری باکی میایی
تارا-ازجام پاشدم کی گفته من قرار زن تو بشم؟
چون اجازه دادم بیای خواست گاریم فکر نکن خبریه
سهیل-هردمون خوب میدونیم قرار ججواب مثبت بهم بدی (بافریاد)
تارا-صداتو برای من بلند نکن
درست حرف بزن سهیل برو بیرون(باعصبانیت)
یهو درباز شد
بادیدن علی واقعا جا خوردم نباید الان واینجا بودش
بریده بریده گفتم سلام
یهنگاه سردی بهم انداخت که واقعا انگار دنیا روسرم خراب شد طاقت بی توجهیش و نداشتم
علی-چیزی شده تارا
تارا-نه
علی-اقای جلیلی بهتر نیست تورفتارتو با یه خانم تدید نظر کنید
اینکه فریاد بکشید وسط یه مکان شلوغ کاردرستی نیس
سهیل-لازم نیست شما راجب رفتار من نظر بدید
من همسر تاراعم و هرجور بخوام رفتار میکنم
تو چه نسبتی باهاش داری
تارا-چرند نگو من بت جواب مثبت ندادم
علی-من نزدیک ترین دوست تارا هستم
وهرچقدم برای تو مهمه برای منم مهمه
سهیل-بچه قول نمیزنید که
بین شما دوتا چی هست برگشتم سمت تارا
چرا حرف نمیزنی
تارا-به تو ربطی نداره برو بیرون
سهیل از اتاق رفت بیرون
علی-پشتم بهش بود و سمت پنجره وایستاده بودم
چرا میذاری همچین رفتاری باهات بشه تارا
تولایق این رفتاری یه ادم
بیاد هرجور دلش میخواد حرف بزنه داد بزنه
چیکار داری میکنی؟
تارا-مجبور بودم خودتم میدونی برای من اون رابطه همچی بود
ولی مجبور شدم
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۵k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.