تاجچهارفصل
#تاج_چهار_فصل 👑
p5
دانبی:آقای کیم؟
میتونم بیام داخل؟
تهیونگ:بیا
دانبی:سلام و عرض ادب اقا...
خانم کیم گفتن میخوان برن رودخونه و یه هوایی تازه کنند این اجازه رو دارند؟
تهیونگ:آره میتونن برن رودخونه و بهشون بگو که بعدا خودم میام پیشش....
دانبی:چشم آقا...
با اجازه.....
(دانبی رفت سمت اتاق یِنا)
دانبی:خانم میتونم بیام؟
یِنا:بیا تو
دانبی:خانم آقا گذاشتن که برید
یِنا:چه خوب بیا بریم
دانبی:چشم
یِنا:با دانبی سوار کالسکه سلطنتی شدیم و رفتیم سمت رودخونه....
وقتی رسیدیم دریا منم از فرصت استفاده کردم و لباسم و دراوردم(لباس زیر داشت😁)و دوییدم سمت رودخونه....
پریدم توی آب که تمام پاهام پولکی شد دمم که خیلی وقت بود آب نخورده بود دیده شد....
بعد چند پرید توی آب رفتم یه گوشه ای نشستم....
که بعد یک دقیقه یه صدای زیر آب میشنیدم...
از اونجایی که گوشام تیز بود میتونستم حس کنم که کدوم قسمته یا داره چیکار میکنه...
منم فضولیم گل کرد و پریدم تو آب و رفتم سمت صدا...
که یهو یکی با سرعت اومد سمتم و لباش و روی لبام گذاشت و بغلم کرد از آب آوردتم بیرون....
یِنا:کیم تهیونگگگگگ دیوونه شدیییی؟(غرغر کردن)
تهیونگ:هیسسس ساکت
یِنا:هوفففف
تهیونگ:آنقدر غر نزن بیا بریم عمارت لباس بپوشید یه مهمون داره بیاد...
یِنا:با تهیونگ سوار کالسکه سلطنتی شدیم و رفتیم سمت عمارت...
رسیدیم عمارت و منم سریع کردم تو اتاقم...
دانبی:خانم لباسهایی به سلیقه خودتون گرفتیم...تو کمده...
یِنا:اوکی برو بیرون لباس میخوام بپوشم...
دانبی:چشم(رفت بیرون)
یِنا:شروع کردم به پیدا کردن یه لباس شیک...
پیدا کردم و پوشیدم...
لیا:کل روز و تو اتاق بودم احساس میکنم افسورده شدم...
اوففف
جیمین:لیا...
لیا:هوم؟
جیمین:یه لباس شیک بپوش امروز یه مهمون خاص داره میاد عمارت...
لیا:باش
میا:توی بالکن اتاق بودم که....
شوگا:علیک
میا:سلام
شوگا:لباس بپوش بیا پایین...
میا:باش
-------------------------------------------------------------------------
جینو:(خنده)
کوک:وایسا....یه...دقیقه..نکنننن
جینو:میکنممم
کوک:من باید تو رو بکنم(😏)
جینو:(😐)
(دوستان اینجا جینو و کوک داشتن بالش بازی میکردن😅)
بعد چند دقیقه:
راوی:همه دخترا لباسای شیک پوشیده بودن و منتظر خواهر پسرا مونده بودن که یهو یه کالسکه سلطنتی به جلوی عمارت اومد و یه دختر زیبا پیاده شد تمام پسرا به سمتش رفتن و ازش استقبال کردن...
ولی دخترا...موندن اونجا و همین جوری نگاهشون میکردن و میگفتن...
جینو:اینهههه(حرصی)(دستاش و روی کمرش گذاشته)
میا:فکر کنم سرش قاتل بشم(بی حوصله)(یه دستش و روی اون یکی دستش گذاشته و اون یکی دستش رو تکون میده)(امیدوارم فهمیده باشید😁)
لیا:(به یِنا نگاه میکنه)
یِنا:(به لیا نگاه میکنه)
لیا:تو هم به همون چیزی که فکر میکنم فکر میکنی...؟
یِنا:اوهوم(پوزخند)
(هالا تو ذهن اینا چی میگذره)
لیا:این یه سلیطه هست که مطمعنم که میخواد زندگیمون و خراب کنه یا مارو بکشه یا میخواد یه کاری کنه ما تو زندگیمون دعوا پیش بیاد...یه کاری میکنم التماسم کنی ولت کنم....
ههه من خودم این کارم داش...
لیا:یه سلیطه که قسط داره زندگیمون رو نابود کنه جالبه این کار از بعید نیست چون از قیافه اش معلومه هعی امیدوارم بتونی یکاری میکنم التماسم کنی ولت کنم....
ما خودمون اینکاره ایم...
یِنا:(به لیا پوزخند میزنه بعد سرشو برمیگردونه سمت پسرا)
لیا:(به یِنا پوزخند میزنه بعد سرشو برمیگردونه سمت پسرا)
جینو:شما میخواید یه کاری کنید...
میا:تازه فهمیدی(خنده ریز)
ادامه دارد👑
عکس لباسا رو میزارم🙃
اول:میا
دوم:جینو
سوم:یِنا
چهارم:لیا
شرایط:
30 لایک
4 فالو
10 بازنشر
p5
دانبی:آقای کیم؟
میتونم بیام داخل؟
تهیونگ:بیا
دانبی:سلام و عرض ادب اقا...
خانم کیم گفتن میخوان برن رودخونه و یه هوایی تازه کنند این اجازه رو دارند؟
تهیونگ:آره میتونن برن رودخونه و بهشون بگو که بعدا خودم میام پیشش....
دانبی:چشم آقا...
با اجازه.....
(دانبی رفت سمت اتاق یِنا)
دانبی:خانم میتونم بیام؟
یِنا:بیا تو
دانبی:خانم آقا گذاشتن که برید
یِنا:چه خوب بیا بریم
دانبی:چشم
یِنا:با دانبی سوار کالسکه سلطنتی شدیم و رفتیم سمت رودخونه....
وقتی رسیدیم دریا منم از فرصت استفاده کردم و لباسم و دراوردم(لباس زیر داشت😁)و دوییدم سمت رودخونه....
پریدم توی آب که تمام پاهام پولکی شد دمم که خیلی وقت بود آب نخورده بود دیده شد....
بعد چند پرید توی آب رفتم یه گوشه ای نشستم....
که بعد یک دقیقه یه صدای زیر آب میشنیدم...
از اونجایی که گوشام تیز بود میتونستم حس کنم که کدوم قسمته یا داره چیکار میکنه...
منم فضولیم گل کرد و پریدم تو آب و رفتم سمت صدا...
که یهو یکی با سرعت اومد سمتم و لباش و روی لبام گذاشت و بغلم کرد از آب آوردتم بیرون....
یِنا:کیم تهیونگگگگگ دیوونه شدیییی؟(غرغر کردن)
تهیونگ:هیسسس ساکت
یِنا:هوفففف
تهیونگ:آنقدر غر نزن بیا بریم عمارت لباس بپوشید یه مهمون داره بیاد...
یِنا:با تهیونگ سوار کالسکه سلطنتی شدیم و رفتیم سمت عمارت...
رسیدیم عمارت و منم سریع کردم تو اتاقم...
دانبی:خانم لباسهایی به سلیقه خودتون گرفتیم...تو کمده...
یِنا:اوکی برو بیرون لباس میخوام بپوشم...
دانبی:چشم(رفت بیرون)
یِنا:شروع کردم به پیدا کردن یه لباس شیک...
پیدا کردم و پوشیدم...
لیا:کل روز و تو اتاق بودم احساس میکنم افسورده شدم...
اوففف
جیمین:لیا...
لیا:هوم؟
جیمین:یه لباس شیک بپوش امروز یه مهمون خاص داره میاد عمارت...
لیا:باش
میا:توی بالکن اتاق بودم که....
شوگا:علیک
میا:سلام
شوگا:لباس بپوش بیا پایین...
میا:باش
-------------------------------------------------------------------------
جینو:(خنده)
کوک:وایسا....یه...دقیقه..نکنننن
جینو:میکنممم
کوک:من باید تو رو بکنم(😏)
جینو:(😐)
(دوستان اینجا جینو و کوک داشتن بالش بازی میکردن😅)
بعد چند دقیقه:
راوی:همه دخترا لباسای شیک پوشیده بودن و منتظر خواهر پسرا مونده بودن که یهو یه کالسکه سلطنتی به جلوی عمارت اومد و یه دختر زیبا پیاده شد تمام پسرا به سمتش رفتن و ازش استقبال کردن...
ولی دخترا...موندن اونجا و همین جوری نگاهشون میکردن و میگفتن...
جینو:اینهههه(حرصی)(دستاش و روی کمرش گذاشته)
میا:فکر کنم سرش قاتل بشم(بی حوصله)(یه دستش و روی اون یکی دستش گذاشته و اون یکی دستش رو تکون میده)(امیدوارم فهمیده باشید😁)
لیا:(به یِنا نگاه میکنه)
یِنا:(به لیا نگاه میکنه)
لیا:تو هم به همون چیزی که فکر میکنم فکر میکنی...؟
یِنا:اوهوم(پوزخند)
(هالا تو ذهن اینا چی میگذره)
لیا:این یه سلیطه هست که مطمعنم که میخواد زندگیمون و خراب کنه یا مارو بکشه یا میخواد یه کاری کنه ما تو زندگیمون دعوا پیش بیاد...یه کاری میکنم التماسم کنی ولت کنم....
ههه من خودم این کارم داش...
لیا:یه سلیطه که قسط داره زندگیمون رو نابود کنه جالبه این کار از بعید نیست چون از قیافه اش معلومه هعی امیدوارم بتونی یکاری میکنم التماسم کنی ولت کنم....
ما خودمون اینکاره ایم...
یِنا:(به لیا پوزخند میزنه بعد سرشو برمیگردونه سمت پسرا)
لیا:(به یِنا پوزخند میزنه بعد سرشو برمیگردونه سمت پسرا)
جینو:شما میخواید یه کاری کنید...
میا:تازه فهمیدی(خنده ریز)
ادامه دارد👑
عکس لباسا رو میزارم🙃
اول:میا
دوم:جینو
سوم:یِنا
چهارم:لیا
شرایط:
30 لایک
4 فالو
10 بازنشر
- ۲۷۶
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط