تکپارتی
#تکپارتی
#فیلیکس
وقتی میخواید برید مهمونی و تو لباست بازه
ویو راوی(مثل همیشه نویسنده تون شروع میکنها اهم)
از حموم در اومدی و رفتی سراغ کمد لباسات باز کردی و شروع کردی به نگاه کردن به لباسا تا چیزی رو بپوشی از بین اون لباسا چشمت افتاد به لباس سفیدی که فیلیکس برای تولدت خریده بود اونو بلافاصله برداشتی کمی باز بود اما چون این اولین باری بود که بعد ازدواج شما مادر فیلیکس دعوتتون کرده بود برای همین اینو پوشیدی
& لیکسیااااااا میشه بیای
-جا......نم کاری داشتی
&میشه زیپ اینو ببندی
-اوه حتما
به سمتت اومد و موهاتو که جلوی بستن زیپ رو گرفته بودن رو کنار زد در حین بستن زیپ فیلیکس بوسه ای روی کمرت کاشت و زیپ رو بست و ادامه داد
-فکر نمیکنی از خط قرمزام عبور کردی
& فیلیکس خواهش میکنم عزیزم این اولین مهمونیه که همهی اعضای خانوادت هستن میخوام بی نقص باشم
-باشه ولی......
&ولی چی؟
-هیچی مهم نیست
فقط خود فیلیکس میدونستم که بعد اون حرفش میخواست چی بگه
رسیدن به مهمونی(ساعاتی بعد)
داشتی با خواهر فیلیکس حرف میزدی که احساس کردی کسی از اون داره هی بهت نگاه میکنه که بله اینو نه تنها تو بلکه فیلیکس متوجه نگاه های لوکاس(مثلا پسر عموشه) شده بود و تو از این وضعیت کمی ترسیدی که فیلیکس ممکنه عصبانی تر از اونی که فکرشو بکنی بشه دیگه صبر فیلیکس تموم شد که ....
-مامان ما باید دیگه بریم
^اوه پسرم میموندید
-نه دیگه باید بریم خدافظ
دستتو گرفت و به سمت در کشوند
رفتیم سوار ماشین شدید و بین راه هیچ حرفی بین تون نبود و فیلیکس هم با سرعت زیاد می رفت و تو متوجه شده بودی که واقعا عصبانیه ........
رسیدن به خونه
در رو باز کردو اون به سمت آشپزخونه و خودت به سمت اتاق خواب مشترکتون رفتی درحال پوشیدن لباس خونه بودی که صدای از پشت اومد
-لباس نپوش چون قراره همونم در بیاری....
🤲🏻📿📿
بله......از من ادامه بخواید میرم خودکشی میکنم
#فیلیکس
وقتی میخواید برید مهمونی و تو لباست بازه
ویو راوی(مثل همیشه نویسنده تون شروع میکنها اهم)
از حموم در اومدی و رفتی سراغ کمد لباسات باز کردی و شروع کردی به نگاه کردن به لباسا تا چیزی رو بپوشی از بین اون لباسا چشمت افتاد به لباس سفیدی که فیلیکس برای تولدت خریده بود اونو بلافاصله برداشتی کمی باز بود اما چون این اولین باری بود که بعد ازدواج شما مادر فیلیکس دعوتتون کرده بود برای همین اینو پوشیدی
& لیکسیااااااا میشه بیای
-جا......نم کاری داشتی
&میشه زیپ اینو ببندی
-اوه حتما
به سمتت اومد و موهاتو که جلوی بستن زیپ رو گرفته بودن رو کنار زد در حین بستن زیپ فیلیکس بوسه ای روی کمرت کاشت و زیپ رو بست و ادامه داد
-فکر نمیکنی از خط قرمزام عبور کردی
& فیلیکس خواهش میکنم عزیزم این اولین مهمونیه که همهی اعضای خانوادت هستن میخوام بی نقص باشم
-باشه ولی......
&ولی چی؟
-هیچی مهم نیست
فقط خود فیلیکس میدونستم که بعد اون حرفش میخواست چی بگه
رسیدن به مهمونی(ساعاتی بعد)
داشتی با خواهر فیلیکس حرف میزدی که احساس کردی کسی از اون داره هی بهت نگاه میکنه که بله اینو نه تنها تو بلکه فیلیکس متوجه نگاه های لوکاس(مثلا پسر عموشه) شده بود و تو از این وضعیت کمی ترسیدی که فیلیکس ممکنه عصبانی تر از اونی که فکرشو بکنی بشه دیگه صبر فیلیکس تموم شد که ....
-مامان ما باید دیگه بریم
^اوه پسرم میموندید
-نه دیگه باید بریم خدافظ
دستتو گرفت و به سمت در کشوند
رفتیم سوار ماشین شدید و بین راه هیچ حرفی بین تون نبود و فیلیکس هم با سرعت زیاد می رفت و تو متوجه شده بودی که واقعا عصبانیه ........
رسیدن به خونه
در رو باز کردو اون به سمت آشپزخونه و خودت به سمت اتاق خواب مشترکتون رفتی درحال پوشیدن لباس خونه بودی که صدای از پشت اومد
-لباس نپوش چون قراره همونم در بیاری....
🤲🏻📿📿
بله......از من ادامه بخواید میرم خودکشی میکنم
۷.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.