بلندی رویاهای یک زن
فکر کردم وقتی دوستم موهایش را کوتاه کرده و زیبا شده من هم میشوم. درست گفتهاند که آدم را سگ بگیرد بهتر است تا جو بگیرد. بگذریم…
وسوسهی موی کوتاه همیشه با هر زنی هست. اینکه راحت بنشینی روی صندلی و بگویی: «کوتاه کوتاه».
بعد از چند دقیقه هم یک نفر از اون پشت بیاید و با جاروی دسته بلند موهای جارو شدهی روی زمین را بریزد توی خاک انداز و ببرد برای کیسهی مشکی زباله. البته آن زمان نمیفهمی و راحت با موهای روی زمین خداحافظی میکنی. هی با ذوق توی آینه نگاه میکنی و یک نفر هم با یک آینهی دیگر کمکت میکند که پس کلهات را هم ببینی و توقع دارد کف و سوت بزنی برای هنرش!
شال سر میکنی و میزنی به خیابون و هی دست میبری به سرت و سبکیاش این احساس را بهت میدهد که چیزی سرت نیست و مدام باید شال و روسریات را چک کنی… آنجا هم نمیفهمی.
به خانه که رسیدی کشوی اول جلو آینه را که باز کردی، سرمها و تقویت کنندههای ساقه مو و سایر آت و آشغالهایی که وقتهای بیکاری بهشون دل خوش کرده بودی را میبینی، پیش خودت میگویی: «دیگه راحت شدم الآن موهام سالمه»، وقتی اونارو از جلو دست جمع میکنی و با خودت فکر میکنی که کجا بچپونیشون، نه، آنجا هم نمیفهمی. هوا کم کم تاریک میشه و چای توی قوری نم نمک دم میکشه و کلید توی در میچرخه و بعد از چند دقیقه میشونی: «مبارکت باشه!» باز هم نمیفهمی.
اما وقتی شب به نیمه رسید، وقت خواب موقع آخرین عبورت از جلوی آینه یکهو دلت میگیرد. نگاه میکنی میبینی امشب هم مثل تمام شبهای قبلش، بودن و نبودن موهایت به بودن چیزی کمک نکرد.
حداقل [قبلن] توی تاریکی مینشستی و حرفهایت را لابهلایشان میبافتی و با یک کش محکم تهشان را گره میزدی که جایی درز نکند.
زن باید موهایش بلند باشد که یک روز صافش کند و یک روز بپیچاندش به هم. لایت در بیاورد. عاشقی کند. اصلن بنشیند و ساعتها موخوره هایش را بشمارد .
زن باید موهایش به بلندی رویاهایش باشد
«این پست را برای زنی نوشتم که گرههای زندگیَش زیاد شد و فقط زورش به موهایش رسید…»
#نورااا_سادات
#ساحل
#دریا
#کافه_هنر
#کافه_زندگی
#کافه_عشق
#کپی_ممنوع
وسوسهی موی کوتاه همیشه با هر زنی هست. اینکه راحت بنشینی روی صندلی و بگویی: «کوتاه کوتاه».
بعد از چند دقیقه هم یک نفر از اون پشت بیاید و با جاروی دسته بلند موهای جارو شدهی روی زمین را بریزد توی خاک انداز و ببرد برای کیسهی مشکی زباله. البته آن زمان نمیفهمی و راحت با موهای روی زمین خداحافظی میکنی. هی با ذوق توی آینه نگاه میکنی و یک نفر هم با یک آینهی دیگر کمکت میکند که پس کلهات را هم ببینی و توقع دارد کف و سوت بزنی برای هنرش!
شال سر میکنی و میزنی به خیابون و هی دست میبری به سرت و سبکیاش این احساس را بهت میدهد که چیزی سرت نیست و مدام باید شال و روسریات را چک کنی… آنجا هم نمیفهمی.
به خانه که رسیدی کشوی اول جلو آینه را که باز کردی، سرمها و تقویت کنندههای ساقه مو و سایر آت و آشغالهایی که وقتهای بیکاری بهشون دل خوش کرده بودی را میبینی، پیش خودت میگویی: «دیگه راحت شدم الآن موهام سالمه»، وقتی اونارو از جلو دست جمع میکنی و با خودت فکر میکنی که کجا بچپونیشون، نه، آنجا هم نمیفهمی. هوا کم کم تاریک میشه و چای توی قوری نم نمک دم میکشه و کلید توی در میچرخه و بعد از چند دقیقه میشونی: «مبارکت باشه!» باز هم نمیفهمی.
اما وقتی شب به نیمه رسید، وقت خواب موقع آخرین عبورت از جلوی آینه یکهو دلت میگیرد. نگاه میکنی میبینی امشب هم مثل تمام شبهای قبلش، بودن و نبودن موهایت به بودن چیزی کمک نکرد.
حداقل [قبلن] توی تاریکی مینشستی و حرفهایت را لابهلایشان میبافتی و با یک کش محکم تهشان را گره میزدی که جایی درز نکند.
زن باید موهایش بلند باشد که یک روز صافش کند و یک روز بپیچاندش به هم. لایت در بیاورد. عاشقی کند. اصلن بنشیند و ساعتها موخوره هایش را بشمارد .
زن باید موهایش به بلندی رویاهایش باشد
«این پست را برای زنی نوشتم که گرههای زندگیَش زیاد شد و فقط زورش به موهایش رسید…»
#نورااا_سادات
#ساحل
#دریا
#کافه_هنر
#کافه_زندگی
#کافه_عشق
#کپی_ممنوع
۲۲۵.۷k
۱۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.