ز سرگذشت چمن دل به درد می آید

ز سرگذشت چمن، دل به درد می آید
ببند پنجره را باد سرد می آید!

دریغ باغ گل سرخ من که در غم او
همه زمین و زمان زار و زرد می آید

نمی رود ز دل من صفای صورت عشق
و گر بر آینه باران گرد می آید

به شاهراه طلب نیست بیم گمراهی
که راه با قدم رهنورد می آید

تو مرد باش و میندیش از گرانی درد
همیشه درد به سروقت مرد می آید!

دگر به سوز دل عاشقان که خواهد خواند
دلم ز ناله ی بلبل به درد می آید ...


هوشنگ_ابتهاج

#خاصترین
دیدگاه ها (۲)

کاش یوسف اندکی کمتر خودآزاری کندتا زلیخا از گناهش پرده بردار...

دلم میگیرد...دلم برای دلم میگیرد ، برای غربت غریبانه اش ، پذ...

این چیست که چون دلهره افتاده به جانمحال همه خوب است، من اما ...

اسیرِ بندِ قفس را حصار خواهد کشتولی اسیرِ تو را انتظار خواهد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط