ایوان و غروب و قمر و فاخته باشد

ایوان و غروب و قمر و فاخته باشد
قالیچه ی ابریشمی انداخته باشد

قوریّ گل سرخ و سماور، دو سه فنجان
حافظ به سمرقند تو پرداخته باشد

هی نم نم باران و سرانگشت به شیشه
هی باد به هر خاطره ای تاخته باشد

کالسکه ای از خش خش هر برگ بیاید
یک باغ به لبخند تو دل/باخته باشد

تو فکر کنی اینهمه سالی که گذشته ست
شاید که تو را آینه نشناخته باشد

او لب نگشاید به گله، کنج همین قاب
یک عمر فقط سوخته و ساخته باشد

ای وای از این عشق قدیمی و از این شعر
شعری که مرا یاد تو انداخته باشد



#شهراد_میدری
دیدگاه ها (۵)

حال من خوب است باور کن عزیز شاد و مسرورم, کمی اما مریض گاه ...

گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیستدر زندگی ام، غیر زمستان...

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفتزندگی بعدِ تو بر هیچ کس آ...

تنها در خلوت اتاقبا هر چیزی می شود حرف زدبا میز...با گل های ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط