ایوان و غروب و قمر و فاخته باشد
ایوان و غروب و قمر و فاخته باشد
قالیچه ی ابریشمی انداخته باشد
قوریّ گل سرخ و سماور، دو سه فنجان
حافظ به سمرقند تو پرداخته باشد
هی نم نم باران و سرانگشت به شیشه
هی باد به هر خاطره ای تاخته باشد
کالسکه ای از خش خش هر برگ بیاید
یک باغ به لبخند تو دل/باخته باشد
تو فکر کنی اینهمه سالی که گذشته ست
شاید که تو را آینه نشناخته باشد
او لب نگشاید به گله، کنج همین قاب
یک عمر فقط سوخته و ساخته باشد
ای وای از این عشق قدیمی و از این شعر
شعری که مرا یاد تو انداخته باشد
#شهراد_میدری
قالیچه ی ابریشمی انداخته باشد
قوریّ گل سرخ و سماور، دو سه فنجان
حافظ به سمرقند تو پرداخته باشد
هی نم نم باران و سرانگشت به شیشه
هی باد به هر خاطره ای تاخته باشد
کالسکه ای از خش خش هر برگ بیاید
یک باغ به لبخند تو دل/باخته باشد
تو فکر کنی اینهمه سالی که گذشته ست
شاید که تو را آینه نشناخته باشد
او لب نگشاید به گله، کنج همین قاب
یک عمر فقط سوخته و ساخته باشد
ای وای از این عشق قدیمی و از این شعر
شعری که مرا یاد تو انداخته باشد
#شهراد_میدری
۲.۱k
۱۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.