"خواب"
"خواب"
p⁴
ــــــــــــــــــــ
اتویو
رفتم سمت گوشیم..خاموش شده بود
زدمش توی شارژ..منتظر بودم ی درصد بشه تا بتونم تقویمو ببینم و بعد برم بخوابم
بلاخره ی درصد شد
با دیدن تقویم کرک و پرام ریخت..
من..² ماهه ک خوابم؟؟
واو..پس چجوریه ² ماه بدون اب و غذا زنده موندم؟؟ کار خدارو میبینی..
رفتم سمت کشوی قرصا
این دفعه ² تا قرص خوردم..
رفتم سمت تخت و سیاهی..
ادمینویو
ات..باز رفت ب دنیای مورد علاقش..
دنیایی ک عشقش..و تنها کسی ک بهش توجه میکنه اونجاس
اتویو
روی تخت دراز کشیده بودیمو تو چشمای هم خیره شده بودیم..ک تهیونگ شروع کرد ب حرف زدن
تهیونگ. ات..تو..توی اونیکی دنیاعم میتونی منو پیدا کنی
ات. چی؟؟
تهیونگ. من توی اونیکی دنیاعم هستم..فقد باید دنبالم بگردی
ات. "متعجب به تهیونگ خیره شده"
ینی..توی اون دنیایی ک هیشکی اصن روحشم خبر نداره ک من وجود دارم.. تهیونگ هست؟؟
داشتم فک میکردم ک از خواب پریدم
دلم بشدت از سر گرسنگی تیر میکشید
با پاهای لرزون ب سمت اشپزخونه رفتم
اه..هیچی نداریم..باید برم خرید کنم
ادمینویو
ات رفت سمت حموم..هرچی باشه تو این دوماه حموم لازم شده دیگه..بعداز ی حموم⁴⁰ دقیقه ای از حموم اومد بیرون.. موهای کوتاهش رو ک تا شونش بودو خشک کرد
لباس مد نظرشو تنش کرد و گوشی و کارت بانکی و... رو برداشت و از خونه زد بیرون
نفسی عمیق کشید..بعداز ی مدت طولانی از خونه اومده بود بیرون
ب سمت نزدیکترین مغازه حرکت کرد
داخل مغازه کلی خوراکی و نوشیدنی برداشت..
حساب کرد و دوتا مشمبا پراز غذا و نوشیدنیو برداشت و رفت سمت در ک یکی اونو محکم هول داد..نزدیک بود با مغز بره زمین ک یکی نجاتش داد..
ات از اجتماع و مردم بدش میومد..تو این موقعیت اینو بهتر میدونست ک زودی بلند شه و تشکر کنه و برا رد کارش..
از روی دستای مرد بلند شد..لباسشو مرتب کرد و مشمباهارو برداشت..روشو سمت مرد کرد و گفت
ات. ممنون بابت کمکتون"اروم"
جوابی نشنید..تو صورت مرد خیره شد..کمی با دقت نگاه کرد..این صورت رو جایی دیده بود..درسته..اون مرد کسی نبود جز تهیونگ..مرد رویاهای ات..
تهیونگ. بلاخره پیدام کردی؟ "لبخند..مهربون"
ات. تـ..تو منو میشناسی؟؟
تهیونگ. اره..منم توی خوابام تورو میدیدم
ات. "محکم تهیونگو بغل کرد"
تهیونگ. نظرت چیه بریم ی جای مناسب تر؟ همه ب ما خیره شدن
ات. اره..درسته..نظرت چیه بریم خونه من؟
تهیونگ. خوبه..بریم
ات..از اینکه تهیونگ اونو میشناخت خیلی خوشحال بود..پروانه های درونش ب پرواز در اومده بودن
بعداز⁵مین به خونه ات رسیدن
چون ات این مدت کلا خواب بود..خونه خیلی مرتب و اراسته بود..بدون هیچ شلوغی ای
تهیونگ. چ خونه باحال و تمیزی داری"لبخند"
ات. مرسی..کلا این مدت خواب بودم"لبخند و اروم"
ـــ
چگونه بود پیشولیا؟
(پارت اخر توی کامنتاس..)
p⁴
ــــــــــــــــــــ
اتویو
رفتم سمت گوشیم..خاموش شده بود
زدمش توی شارژ..منتظر بودم ی درصد بشه تا بتونم تقویمو ببینم و بعد برم بخوابم
بلاخره ی درصد شد
با دیدن تقویم کرک و پرام ریخت..
من..² ماهه ک خوابم؟؟
واو..پس چجوریه ² ماه بدون اب و غذا زنده موندم؟؟ کار خدارو میبینی..
رفتم سمت کشوی قرصا
این دفعه ² تا قرص خوردم..
رفتم سمت تخت و سیاهی..
ادمینویو
ات..باز رفت ب دنیای مورد علاقش..
دنیایی ک عشقش..و تنها کسی ک بهش توجه میکنه اونجاس
اتویو
روی تخت دراز کشیده بودیمو تو چشمای هم خیره شده بودیم..ک تهیونگ شروع کرد ب حرف زدن
تهیونگ. ات..تو..توی اونیکی دنیاعم میتونی منو پیدا کنی
ات. چی؟؟
تهیونگ. من توی اونیکی دنیاعم هستم..فقد باید دنبالم بگردی
ات. "متعجب به تهیونگ خیره شده"
ینی..توی اون دنیایی ک هیشکی اصن روحشم خبر نداره ک من وجود دارم.. تهیونگ هست؟؟
داشتم فک میکردم ک از خواب پریدم
دلم بشدت از سر گرسنگی تیر میکشید
با پاهای لرزون ب سمت اشپزخونه رفتم
اه..هیچی نداریم..باید برم خرید کنم
ادمینویو
ات رفت سمت حموم..هرچی باشه تو این دوماه حموم لازم شده دیگه..بعداز ی حموم⁴⁰ دقیقه ای از حموم اومد بیرون.. موهای کوتاهش رو ک تا شونش بودو خشک کرد
لباس مد نظرشو تنش کرد و گوشی و کارت بانکی و... رو برداشت و از خونه زد بیرون
نفسی عمیق کشید..بعداز ی مدت طولانی از خونه اومده بود بیرون
ب سمت نزدیکترین مغازه حرکت کرد
داخل مغازه کلی خوراکی و نوشیدنی برداشت..
حساب کرد و دوتا مشمبا پراز غذا و نوشیدنیو برداشت و رفت سمت در ک یکی اونو محکم هول داد..نزدیک بود با مغز بره زمین ک یکی نجاتش داد..
ات از اجتماع و مردم بدش میومد..تو این موقعیت اینو بهتر میدونست ک زودی بلند شه و تشکر کنه و برا رد کارش..
از روی دستای مرد بلند شد..لباسشو مرتب کرد و مشمباهارو برداشت..روشو سمت مرد کرد و گفت
ات. ممنون بابت کمکتون"اروم"
جوابی نشنید..تو صورت مرد خیره شد..کمی با دقت نگاه کرد..این صورت رو جایی دیده بود..درسته..اون مرد کسی نبود جز تهیونگ..مرد رویاهای ات..
تهیونگ. بلاخره پیدام کردی؟ "لبخند..مهربون"
ات. تـ..تو منو میشناسی؟؟
تهیونگ. اره..منم توی خوابام تورو میدیدم
ات. "محکم تهیونگو بغل کرد"
تهیونگ. نظرت چیه بریم ی جای مناسب تر؟ همه ب ما خیره شدن
ات. اره..درسته..نظرت چیه بریم خونه من؟
تهیونگ. خوبه..بریم
ات..از اینکه تهیونگ اونو میشناخت خیلی خوشحال بود..پروانه های درونش ب پرواز در اومده بودن
بعداز⁵مین به خونه ات رسیدن
چون ات این مدت کلا خواب بود..خونه خیلی مرتب و اراسته بود..بدون هیچ شلوغی ای
تهیونگ. چ خونه باحال و تمیزی داری"لبخند"
ات. مرسی..کلا این مدت خواب بودم"لبخند و اروم"
ـــ
چگونه بود پیشولیا؟
(پارت اخر توی کامنتاس..)
۲۷.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.