دیروز را ورق می زنم و خاطرات گذشته را مرور می کنم

دیروز را ورق می زنم و خاطرات گذشته را مرور می کنم .
در روزهای بی تو بودن صدای خش خش برگها را از لابلای صفحات پاییزی می شنوم و التماس شاخه ها را که در حسرت دستهای سبز تو مانده اند.

کم کم به این باور می رسم که سرنوشت ، نثر ساده ایست از حسرت و اشک که حرفی برای گفتن ندارد.
به صفحات بهاری با تو بودن می رسم . بنفشه هایی که از بالای واژه ها سر می زنند و چشمان تو را بهانه کرده اند.
دیدگاه ها (۸)

گاهی وقتها خاطرات به سراغت می آیندحتی درخواب برموهایت دست می...

هنوز تنم بوی تن تورا می دهد بوی لحظه های که در اغوش هم بودیم...

هر لحظه را به گونه‌ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است و کسی...

عشق برای منطلوع دیدگان تواز مشرق زندگیستنمی دانم نامش را چه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط