عشق برای من

عشق برای من
طلوع دیدگان تو
از مشرق زندگیست
نمی دانم نامش را چه بگذارم
اما خوب می دانم
که بیشتر از جانم دوستت می دارم
تووووو
از قبیله عاشقانه هایی
بی ریایی
و چون می آیی از خاطر زخم خورده ام دل می ربایی
و من لابه لای ابیات زندگی
مدام تو را تکرار می دارم که باورت شود
تو را دوست می دارم و
تویی یگانه روزگارم
حضرت یارم
در هوای حضورت بی قرارم و
تو را بی دریغ
از جان و دل دوست می دارم
#امیر_عباس_خالق_وردی
دیدگاه ها (۲۸)

هر لحظه را به گونه‌ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است و کسی...

دیروز را ورق می زنم و خاطرات گذشته را مرور می کنم .در روزهای...

خالی از هر چه که هست میشم از زمین سرد خاکی تا نگاهی عاشقانه ...

در آخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان آسمان ق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط