بسم رب الشهداء

بسم رب الشهداء...



همسر شهید:

پدرشوهرم وصیت‌نامه‌اش را برده بود تا او بنویسد. وصیت‌نامه را نوشت و در وصیت‌نامه اسم خودش را نوشت و گفت: «اگر من نباشم، امیر به‌جای من کار اجرای وصیت پدرم را انجام دهد». وصیت‌نامه پدرشوهرم را نوشت و تمام کرد و وصیت‌نامه خود را از کیفش درآورد و گفت: «ماشاءالله، چقدر هم مفصل نوشته‌ام!» مرتب حرف پیش کشید تا من وصیت‌نامه را بخوانم.

گفتم: «من وصیت‌نامه را نمی‌خوانم. از وصیت و شهادت حرف نزن.» گفت: «برای زنده و مرده وصیت‌نامه لازم است. الآن تو نیز باید وصیت‌نامه داشته باشی. حتی پدرم نیز الآن باید وصیت‌نامه داشته باشد.» گفتم: «می‌دانم می‌خواهی من وصیت‌نامه را بخوانم، ولی من آن را نمی‌خوانم». الآن با خودم می‌گویم که حیف شد؛ ای‌کاش آن را می‌خواندم. وصیت‌نامه‌اش هم برنگشت. وسایلش را آوردند ولی وصیت‌نامه‌اش نبود.


یکی از برادرانم شهید شده و یکی هم جانباز است. پسر دختردایی و پسرخاله‌ام، شوهر دخترخاله‌ام، همگی شهید هستند. ما زیاد شهید داریم. امیر شش یا هفت‌ماهه بود که برادر من که چندین سال مفقود الجسد بود، پیکرش بازگشت. برادرم در سال 61 و در عملیات مسلم بن عقیل شهید شده بود. ما با شهادت انس گرفته‌ایم؛ ولی شهادت حاج عباس بالاتر از همه آن‌ها شد.
خیلی سخت بود. قابل توصیف نیست. اصلاً باور نمی‌کردم. هنوز هم باور نکرده‌ام. الآن هم می‌گویم که در سوریه است. ده ماه است که شهید شده، ولی ما هنوز باور نکرده‌ایم. نه من، نه اسراء، نه زهرا و نه امیر؛ هیچ‌کداممان باور نکرده‌ایم.


شهادت جامونده هاصلوات...
دیدگاه ها (۲)

بسم رب الشهداء...فرزند شهید:صبح ساعت چهار برای انجام عملیات...

بسم رب الشهداء...پیرو واقعی ولایت بود...همیشه صحبتهای حضرت آ...

بسم رب الشهداء...به خواستگاری که آمد،گفت:22سالمه و چیزی هم ن...

بسم رب الشهداء...اردیبهشت ماه ساعت ٤ بعداز ظهر بود بهم زنگ و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط