Part
Part⁴
شب
خونه ی اورهان
خدیجه قضیه رو میگه
شنگول و اورهان و اولجان و ایبیکه و عمر و آسیه و قدیر و ولی : واقعا همچین پیشنهادی داد ؟
خدیجه: اوهوم واقعا همچین پیشنهادی داد
اولجان عمر رو زد و بعدش پرید بغلش و بوسیدش و گفت : جدی ما میریم کالج عمر یکی بزن توی گوشم ببینم خوابم یا بیدار
عمر زد توی گوشش
اولجان : آروم تر پسر دردم گرفت
عمر : خودت گفتی بزن من زدم
اولجان: باشه پسر گفتم بزن اما نه در این حد
همه خندیدن
کالج آتامان
اولجان : وای پسر عجب جاییه هنوز باورم نمی شه قراره اینجا درس بخونیم
ایبیکه و آسیه: ما هم
قدیر : بچه ها من باید برم سر کار میبینمتون مراقب خودتون باشید دعوا هم نکنید خداحافظ
بچه ها : خداحافظ داداش قدیر
قدیر آسیه و ایبیکه رو میبوسه و میره
کلاس
مدیر بوراک : بچه ها آسیه و عمر و اولجان و ایبیکه هم کلاسی های جدیدتون هستن و قراره باهم درس بخونید با هم دیگه خوب رفتار کنید به هیچ عنوان با هم دعوا نکنید مخصوصا تولگا و هاریکا فهمیدید
هاریکا و تولگا: چشم استاد حله
استاد بوراک: می بینیم امیدوارم
اولجان که چشمش به هاریکا افتاد عقل از سرش پرید و عاشقش شد
عمر: پسر کجا رو نگاه می کنی؟
اولجان : پسر عمو فکر کنم عاشق شدم عاشق اون دختره اسمش چی بود ؟ آها هاریکا
ایبیکه : واااییی بدبخت شدیم فقط عاشق شدن تو کم بود تازه عاشق این دختره هم شده
آسیه میخنده
زنگ تفریح ملیسا میاد پیش ایبیکه و آسیه و عمر و اولجان اونا رو به تولد شون دعوت میکنه همون موقع نباحت داخل خونه خدیجه و شنگول رو به تولد ملیسا دعوت میکنه
شب
خونه ی اورهان
خدیجه قضیه رو میگه
شنگول و اورهان و اولجان و ایبیکه و عمر و آسیه و قدیر و ولی : واقعا همچین پیشنهادی داد ؟
خدیجه: اوهوم واقعا همچین پیشنهادی داد
اولجان عمر رو زد و بعدش پرید بغلش و بوسیدش و گفت : جدی ما میریم کالج عمر یکی بزن توی گوشم ببینم خوابم یا بیدار
عمر زد توی گوشش
اولجان : آروم تر پسر دردم گرفت
عمر : خودت گفتی بزن من زدم
اولجان: باشه پسر گفتم بزن اما نه در این حد
همه خندیدن
کالج آتامان
اولجان : وای پسر عجب جاییه هنوز باورم نمی شه قراره اینجا درس بخونیم
ایبیکه و آسیه: ما هم
قدیر : بچه ها من باید برم سر کار میبینمتون مراقب خودتون باشید دعوا هم نکنید خداحافظ
بچه ها : خداحافظ داداش قدیر
قدیر آسیه و ایبیکه رو میبوسه و میره
کلاس
مدیر بوراک : بچه ها آسیه و عمر و اولجان و ایبیکه هم کلاسی های جدیدتون هستن و قراره باهم درس بخونید با هم دیگه خوب رفتار کنید به هیچ عنوان با هم دعوا نکنید مخصوصا تولگا و هاریکا فهمیدید
هاریکا و تولگا: چشم استاد حله
استاد بوراک: می بینیم امیدوارم
اولجان که چشمش به هاریکا افتاد عقل از سرش پرید و عاشقش شد
عمر: پسر کجا رو نگاه می کنی؟
اولجان : پسر عمو فکر کنم عاشق شدم عاشق اون دختره اسمش چی بود ؟ آها هاریکا
ایبیکه : واااییی بدبخت شدیم فقط عاشق شدن تو کم بود تازه عاشق این دختره هم شده
آسیه میخنده
زنگ تفریح ملیسا میاد پیش ایبیکه و آسیه و عمر و اولجان اونا رو به تولد شون دعوت میکنه همون موقع نباحت داخل خونه خدیجه و شنگول رو به تولد ملیسا دعوت میکنه
- ۲.۷k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط