Part
Part⁵
کلاس ورزش
دوروک و برک عمر و اولجان و مسخره میکنن و دعواشون میشه بقیه بچهها جداشون میکنن
مدیر هم اونجاست دوروک به عمر تیکه میندازه آسیه میزنه توی گوشش مدیر به آسیه نگاه میکنه و میگه : آسیههه آروم باش بچه ها هنوز روز اوله گفتم نباید دعوا کنید چون فکر میکردم هاریکا و تولگا دعوا راه میندازن به اونا مخصوصاً هشدار دادم اما فکر نمی کردم شما بخواین زودتر از اونا دعوا راه بندازید این بار برای شما هم میگم اینجا نباید دعوا کنید مخصوصا دوروک و برک فهمیدین؟
برک و دوروک : بله استاد
دوروک داشت به سیلی که از آسیه خورده بود فکر می کرد و با خودش میگفت : چطور جرئت کرد به من سیلی بزنه ولی دختر خیلی خوشگلیه ها چته پسر داری از دختری که زده تو گوشت تعریف میکنی نه نه نمی تونی از اون دختره خوشت بیاد
ولی بازم داشت به اون فکر میکرد و توی ذهنش از آسیه تعریف میکرد وقتی از آسیه تعریف می کرد لبخند رو لبش میومد برک اومد پیش دوروک و گفت : چته پسر دیوونه شدی چرا میخندی؟
دوروک: ها؟
برک: میگم خیره چرا میخندی اصن حواست کجاست ؟
دوروک : هیچی بیا بریم سر کلاس
برک : باشه ولی باز تو یه چیزیت شده
استاد: بچه ها تکلیف تون همدردی کردن هست و از اونجایی که فکر کنم شما با دوستای جدیدتون نمیتونین کنار بیاین اینطوری گروه بندی میکنم آسیه و دوروک
دوروک خوشحال شد ولی خوشحالیشو نشون نداد
آسیه ناراحت شد ولی مجبور بود
استاد : ایبیکه و برک
آیبیکه و برک با هم مشکلی نداشتن و برک هم از ایبیکه خوشش میومد
استاد: سوسن و عمر
سوسن و عمر از هم خوششون نمیومد
استاد : هاریکا و اولجان
اولجان گفت : ایول اما هاریکا گفت : ای وای
استاد : تالیا ملیسا
تالیا : خدا رو شکر باز همدردی با تو بهتر از اوناست
هاریکا : خوشبحالت
استاد:تولگا و جمیله
تولگا از جمیله خوشش میومد اما هیچکس خبر نداشت برای همین خوشحال شد اما جمیله گفت: نه استاد من نمیخوام با این دیوونه همدردی کنم
تولگا ناراحت شد
استاد : نه همین که گفتم کان هم با لیلا
لیلا از کان خوشش نمیومد
کلاس ورزش
دوروک و برک عمر و اولجان و مسخره میکنن و دعواشون میشه بقیه بچهها جداشون میکنن
مدیر هم اونجاست دوروک به عمر تیکه میندازه آسیه میزنه توی گوشش مدیر به آسیه نگاه میکنه و میگه : آسیههه آروم باش بچه ها هنوز روز اوله گفتم نباید دعوا کنید چون فکر میکردم هاریکا و تولگا دعوا راه میندازن به اونا مخصوصاً هشدار دادم اما فکر نمی کردم شما بخواین زودتر از اونا دعوا راه بندازید این بار برای شما هم میگم اینجا نباید دعوا کنید مخصوصا دوروک و برک فهمیدین؟
برک و دوروک : بله استاد
دوروک داشت به سیلی که از آسیه خورده بود فکر می کرد و با خودش میگفت : چطور جرئت کرد به من سیلی بزنه ولی دختر خیلی خوشگلیه ها چته پسر داری از دختری که زده تو گوشت تعریف میکنی نه نه نمی تونی از اون دختره خوشت بیاد
ولی بازم داشت به اون فکر میکرد و توی ذهنش از آسیه تعریف میکرد وقتی از آسیه تعریف می کرد لبخند رو لبش میومد برک اومد پیش دوروک و گفت : چته پسر دیوونه شدی چرا میخندی؟
دوروک: ها؟
برک: میگم خیره چرا میخندی اصن حواست کجاست ؟
دوروک : هیچی بیا بریم سر کلاس
برک : باشه ولی باز تو یه چیزیت شده
استاد: بچه ها تکلیف تون همدردی کردن هست و از اونجایی که فکر کنم شما با دوستای جدیدتون نمیتونین کنار بیاین اینطوری گروه بندی میکنم آسیه و دوروک
دوروک خوشحال شد ولی خوشحالیشو نشون نداد
آسیه ناراحت شد ولی مجبور بود
استاد : ایبیکه و برک
آیبیکه و برک با هم مشکلی نداشتن و برک هم از ایبیکه خوشش میومد
استاد: سوسن و عمر
سوسن و عمر از هم خوششون نمیومد
استاد : هاریکا و اولجان
اولجان گفت : ایول اما هاریکا گفت : ای وای
استاد : تالیا ملیسا
تالیا : خدا رو شکر باز همدردی با تو بهتر از اوناست
هاریکا : خوشبحالت
استاد:تولگا و جمیله
تولگا از جمیله خوشش میومد اما هیچکس خبر نداشت برای همین خوشحال شد اما جمیله گفت: نه استاد من نمیخوام با این دیوونه همدردی کنم
تولگا ناراحت شد
استاد : نه همین که گفتم کان هم با لیلا
لیلا از کان خوشش نمیومد
- ۳.۱k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط