heart
h£e¥a$r€t~~
part 11
بعد چند مین ات رفت تو تــ*ــخت
جونگکوک
بعد عوض کردن لباسم به اتاق کار رفتم
باید چند تا پرونده رو برسی میکردم
ویو بعد از تموم شدن کار
بلاخره برسی این پرونده های مزخرف تموم شد
مزخرف!مزخرف نبودن...فقط واسه امشب زیادی حوصله سر بر بودن
کوک پرونده توی دستشو سر میر پرت کرد و بلند شد
و به سمت اتاقش که از امشب صاحب جدید پیدا کرده بود حرکت کرد
ات خواب بود
به سمت حمـ*ـوم رفت و دوش کوتاهی گرفت
ویو چند مین بعد
کوک از حمـ*ـوم در اومد و لباس پوشید از کمد لباس هاش یه تیشرت هم برداشت
میدونست حداقل یه امشب رو نمیتونه بدون پیرهن بخوابه،اگه ات این وضعیت رو میدید معلوم نبود چه واکنشی نشون میداد
به سمت تخـ*ـت رفت و کنار دختر خوابید،آروم بغـ*ـلش کرد و پتو رو روی جفتشون کشید
گرمای وجود دختر باعث میشد احساس آرامش کنه!
دلیلشم تنها یه چیز میتونه باشه،ات الان خوابه! (ادمین andفااان)
ویو صبح
ات
خیلی خوابم میاددد، گرمایی که درونمه باعث میشه دلم بخواد بیشتر استراحت کنم
خیلی خوبه...ولی...چرا احساس میکنم مچاله شدم!
خفگی عجیبی دونم هست
چشم هامو باز کردم
فقط سیاهی بود..
یعد گذشت چند ثانیه تازه ویندوزم بالا اومد و متوجه عطر جونگکوک شدم
بالا سرم گردن و تیشرت کوک رو تاچ کردم
چیییی...من الان تو بغـ*ـلشم؟
ات بدون فوت وقت از اون تونل در اومد
و به صورت کوک زل زد
و با مشت زد تو سیـ*ـنش
+آخخ،دختر چته آروم تر
چشم هاشو کامل باز کرد و به صورت اخمالو دختر نگاه کرد
هم کیوت بود هم ژولیده،فکر کنم دل کوک براش غش رفت
تک خنده ای کرد
+چیه...چرا این وقت صبح بیدار شدی منم بیدار کردی،اصلا به ساعت نگاه کردی؟هاا میدونی ساعت چنده؟
_معلومه که نگاه نکردم،چون داشتم تو بغل تو خفـ*ـه میشدم
+خفـ*ـه میشدی؟
پوزخند صدادار
+تو واقعا خیلی..
_خیلی چی؟
اصلا مهم نیست،فقط یچیزو بهم بگو ما چرا الان تو این وضعیتیم،چرا روی یه تخـ*ـت خوابیـ*ـدیم،چرا همو بغـ*ـل کردیم "آخرش داد زد"
+شیششش اول آروم باش،اینجا چیزی نیست که بخوای همچین واکنشی نشون بدی
ما نامـ*ـزد کردیم و قراره به زودی ازدواج کنیم،اینکه همو بغـ*ـل کنیم،بخو*ابیم یا رابـ*ـطه داشته باشیم کاملا طبیعیه
_عههه بی ادب نشو
و دوباره زد تو سیـ*ـنش
و از اتاق خارج شد
کوک تک خنده ای کرد،مشخص بود از این رفتار هاش لذت میبره
+کجاش بی ادبیه...دختره دیوو*نه
و بعد سرشو روی بالش گذاشت
ات بعد از اینکه از اتاق خارج شد رفت طبقه پایین،هیچکس نبود انکار همه خواب بودن
به سمت آشپزخونه خونه رفت از پشت در خدمتکار ها رو دید که درحال انجام کار بودن
توجه خدمتکار ها به دختر جلب شد
بهش سلام و تعظیم کوتاهی کرد
ات شک شده بود،بعد از چند ثانیه هم متقابلا سلامی کرد
خدمتکار ها به کارشون مشغول شدن اما زیر چشم نگاش میکردن
دختر به سمت پارچ رفت و آب خورد و سر یکی از میز ها نشست
یکی از خدمتکار ها که انگار از همشون بزرگ تر بود رو به ات کرد
^چیزی لازم دارین خانم؟
_نه
چند مین بعد
ات در طول این مدت سر یکی از میز ها نشسته بود و خانم هایی که کار میکردن رو تماشا میکرد
بی هوا نظرش به در جلب شد
که کوک رو سر پاشنه در دید
تمام خانم هایی که اونجا حضور داشتن تعظیم کردن
اما پسر بدون توجه به اطرافش به سمت ات رفت
یه دستش توی جیبش بود و دست دیگش دور کمر دختر
+همه جا رو دنبالت میگشتم، چرا بهم نگفتی میای اینجا
ات خوشکش زده بود
کوک سمت گوش ات رفت و زمزمه کرد
+یادت باشه جلو بقیه ما عاشق همیم
و از گوشش فاصله گرفت
ات رو بغـ*ـل کرد و از میز پایین آورد
+خیلی زوده بیا بریم بخوابیم
like please,please..
#فیکشن #فیکجونگکوک #فیکشناسمات
part 11
بعد چند مین ات رفت تو تــ*ــخت
جونگکوک
بعد عوض کردن لباسم به اتاق کار رفتم
باید چند تا پرونده رو برسی میکردم
ویو بعد از تموم شدن کار
بلاخره برسی این پرونده های مزخرف تموم شد
مزخرف!مزخرف نبودن...فقط واسه امشب زیادی حوصله سر بر بودن
کوک پرونده توی دستشو سر میر پرت کرد و بلند شد
و به سمت اتاقش که از امشب صاحب جدید پیدا کرده بود حرکت کرد
ات خواب بود
به سمت حمـ*ـوم رفت و دوش کوتاهی گرفت
ویو چند مین بعد
کوک از حمـ*ـوم در اومد و لباس پوشید از کمد لباس هاش یه تیشرت هم برداشت
میدونست حداقل یه امشب رو نمیتونه بدون پیرهن بخوابه،اگه ات این وضعیت رو میدید معلوم نبود چه واکنشی نشون میداد
به سمت تخـ*ـت رفت و کنار دختر خوابید،آروم بغـ*ـلش کرد و پتو رو روی جفتشون کشید
گرمای وجود دختر باعث میشد احساس آرامش کنه!
دلیلشم تنها یه چیز میتونه باشه،ات الان خوابه! (ادمین andفااان)
ویو صبح
ات
خیلی خوابم میاددد، گرمایی که درونمه باعث میشه دلم بخواد بیشتر استراحت کنم
خیلی خوبه...ولی...چرا احساس میکنم مچاله شدم!
خفگی عجیبی دونم هست
چشم هامو باز کردم
فقط سیاهی بود..
یعد گذشت چند ثانیه تازه ویندوزم بالا اومد و متوجه عطر جونگکوک شدم
بالا سرم گردن و تیشرت کوک رو تاچ کردم
چیییی...من الان تو بغـ*ـلشم؟
ات بدون فوت وقت از اون تونل در اومد
و به صورت کوک زل زد
و با مشت زد تو سیـ*ـنش
+آخخ،دختر چته آروم تر
چشم هاشو کامل باز کرد و به صورت اخمالو دختر نگاه کرد
هم کیوت بود هم ژولیده،فکر کنم دل کوک براش غش رفت
تک خنده ای کرد
+چیه...چرا این وقت صبح بیدار شدی منم بیدار کردی،اصلا به ساعت نگاه کردی؟هاا میدونی ساعت چنده؟
_معلومه که نگاه نکردم،چون داشتم تو بغل تو خفـ*ـه میشدم
+خفـ*ـه میشدی؟
پوزخند صدادار
+تو واقعا خیلی..
_خیلی چی؟
اصلا مهم نیست،فقط یچیزو بهم بگو ما چرا الان تو این وضعیتیم،چرا روی یه تخـ*ـت خوابیـ*ـدیم،چرا همو بغـ*ـل کردیم "آخرش داد زد"
+شیششش اول آروم باش،اینجا چیزی نیست که بخوای همچین واکنشی نشون بدی
ما نامـ*ـزد کردیم و قراره به زودی ازدواج کنیم،اینکه همو بغـ*ـل کنیم،بخو*ابیم یا رابـ*ـطه داشته باشیم کاملا طبیعیه
_عههه بی ادب نشو
و دوباره زد تو سیـ*ـنش
و از اتاق خارج شد
کوک تک خنده ای کرد،مشخص بود از این رفتار هاش لذت میبره
+کجاش بی ادبیه...دختره دیوو*نه
و بعد سرشو روی بالش گذاشت
ات بعد از اینکه از اتاق خارج شد رفت طبقه پایین،هیچکس نبود انکار همه خواب بودن
به سمت آشپزخونه خونه رفت از پشت در خدمتکار ها رو دید که درحال انجام کار بودن
توجه خدمتکار ها به دختر جلب شد
بهش سلام و تعظیم کوتاهی کرد
ات شک شده بود،بعد از چند ثانیه هم متقابلا سلامی کرد
خدمتکار ها به کارشون مشغول شدن اما زیر چشم نگاش میکردن
دختر به سمت پارچ رفت و آب خورد و سر یکی از میز ها نشست
یکی از خدمتکار ها که انگار از همشون بزرگ تر بود رو به ات کرد
^چیزی لازم دارین خانم؟
_نه
چند مین بعد
ات در طول این مدت سر یکی از میز ها نشسته بود و خانم هایی که کار میکردن رو تماشا میکرد
بی هوا نظرش به در جلب شد
که کوک رو سر پاشنه در دید
تمام خانم هایی که اونجا حضور داشتن تعظیم کردن
اما پسر بدون توجه به اطرافش به سمت ات رفت
یه دستش توی جیبش بود و دست دیگش دور کمر دختر
+همه جا رو دنبالت میگشتم، چرا بهم نگفتی میای اینجا
ات خوشکش زده بود
کوک سمت گوش ات رفت و زمزمه کرد
+یادت باشه جلو بقیه ما عاشق همیم
و از گوشش فاصله گرفت
ات رو بغـ*ـل کرد و از میز پایین آورد
+خیلی زوده بیا بریم بخوابیم
like please,please..
#فیکشن #فیکجونگکوک #فیکشناسمات
- ۷.۹k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط