★عشقی که بهم دادی★
★عشقی که بهم دادی★
پارت ۴۰...
تمین فکر میکرد یونگی متوجه اون نیست که داره دنبالش میره.
_همون جور که نقشه کشیده بودم، تمین
صبر کرد تا به یه محل ساکت و دور از جمعیت رسیدن .
_میتونی حالا بیای بیرون
تمین: اووووه میدونستی هه هه
_چی میخوای؟
تمین با نگاه تح**ریک آمیزی نزدیک یونگی شد.
تمین: جیمینو ول کن.
اینو گفت و به چشمای سیاه یونگی خیره شد.
یونگی همونطور بی احساس نگاهش کرد.
_اگه جیمینو ول کنم چی گیرم میاد؟
تمین یونگی نزدیک تر کشید و اغ**واگرنه کننده نگاهش کرد.
تمین: هرچیزی
لبشو گاز گرفت تا شاید یونگی کنترلشو از دست بده.
یونگی پوزخند زد و یقه تمینو کشید.
_هرچیزی؟ یعنی بدنتم جزوشه؟
تمین سرشو به آرومی تکون داد و لبای برجسته یونگی رو بوسید.
یونگی با لذت جواب بوسشو داد.
تمینو به اتاق نزدیکی کشوند و درو بست.
هلش داد رو تخت و موهاشو محکم کشید.
تمین: آآآخخ!!
یونگی صورتشو چنگ زد تا بهش نگاه کنه و بعد بلند داد زد.
_اگه جرات دادی یبار دیگه جیمینو اذیت کن تا بمیری!
تمینو هل داد و سرش کوبیده شد به دیوار.
یونگی از اتاق بیرون اومد و تمینو همونجا ول کرد تا از ترس زار بزنه.
گوشیش رو درآورد و به چانیول زنگ زد.
_از لی شیون بخواه همین الان بیاد و منو ببینه.
به چانیول گفت و قطع کرد و سر و وضعشو درست کرد و خودشو رسوند به لی شیون.
لی شیون: مشکل چیه آقای مین؟
یونگی با تکبر رو صندلی نشست و پوزخند زد.
_میخوام به همکاریمون پایان بدم.
یونگی بدون هیچ تردیدی گفت.
شیون و سورا پدر و مامان تمین از شنیدنش شوکه شدن.
سورا با احتیاط پرسید:
سورا: و-ولی چرا آقای مین؟!
_چطور بگم؟ زیاد از برخوردای پسرتون خوشم نیومد.
شیون جلوش زانو زد و بهش التماس کرد که به همکاریشون پایان نده.
اگه یونگی ازشون حمایت نمیکرد قطعا کار شرکتشون تموم بود.
شیون: آقای مین تَمَنا میکنم، پسرمون تنبیه میکنم ولی خواهش میکنم اینکارو نکنید.
شیون و سورا همینطور به پاش افتاده بودن و التماس میکردن ولی جوابی ازش نمیگرفتن.
ادامه دارد....
پارت ۴۰...
تمین فکر میکرد یونگی متوجه اون نیست که داره دنبالش میره.
_همون جور که نقشه کشیده بودم، تمین
صبر کرد تا به یه محل ساکت و دور از جمعیت رسیدن .
_میتونی حالا بیای بیرون
تمین: اووووه میدونستی هه هه
_چی میخوای؟
تمین با نگاه تح**ریک آمیزی نزدیک یونگی شد.
تمین: جیمینو ول کن.
اینو گفت و به چشمای سیاه یونگی خیره شد.
یونگی همونطور بی احساس نگاهش کرد.
_اگه جیمینو ول کنم چی گیرم میاد؟
تمین یونگی نزدیک تر کشید و اغ**واگرنه کننده نگاهش کرد.
تمین: هرچیزی
لبشو گاز گرفت تا شاید یونگی کنترلشو از دست بده.
یونگی پوزخند زد و یقه تمینو کشید.
_هرچیزی؟ یعنی بدنتم جزوشه؟
تمین سرشو به آرومی تکون داد و لبای برجسته یونگی رو بوسید.
یونگی با لذت جواب بوسشو داد.
تمینو به اتاق نزدیکی کشوند و درو بست.
هلش داد رو تخت و موهاشو محکم کشید.
تمین: آآآخخ!!
یونگی صورتشو چنگ زد تا بهش نگاه کنه و بعد بلند داد زد.
_اگه جرات دادی یبار دیگه جیمینو اذیت کن تا بمیری!
تمینو هل داد و سرش کوبیده شد به دیوار.
یونگی از اتاق بیرون اومد و تمینو همونجا ول کرد تا از ترس زار بزنه.
گوشیش رو درآورد و به چانیول زنگ زد.
_از لی شیون بخواه همین الان بیاد و منو ببینه.
به چانیول گفت و قطع کرد و سر و وضعشو درست کرد و خودشو رسوند به لی شیون.
لی شیون: مشکل چیه آقای مین؟
یونگی با تکبر رو صندلی نشست و پوزخند زد.
_میخوام به همکاریمون پایان بدم.
یونگی بدون هیچ تردیدی گفت.
شیون و سورا پدر و مامان تمین از شنیدنش شوکه شدن.
سورا با احتیاط پرسید:
سورا: و-ولی چرا آقای مین؟!
_چطور بگم؟ زیاد از برخوردای پسرتون خوشم نیومد.
شیون جلوش زانو زد و بهش التماس کرد که به همکاریشون پایان نده.
اگه یونگی ازشون حمایت نمیکرد قطعا کار شرکتشون تموم بود.
شیون: آقای مین تَمَنا میکنم، پسرمون تنبیه میکنم ولی خواهش میکنم اینکارو نکنید.
شیون و سورا همینطور به پاش افتاده بودن و التماس میکردن ولی جوابی ازش نمیگرفتن.
ادامه دارد....
۶۹۶
۰۹ آذر ۱۴۰۳