رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۶۱
نفسشو به بیرون فوت کرد و باز خوابید که با حرص
داد زدم: با شمام!
با صداي خش دارش گفت: بگیر خواب.
من دارم از ترس میمیرم این عوضی میگه بگیر
بخواب؟!
عصبی به سمتش هجوم بردم و شروع کردم به
زدنش.
-دارم میگم من اینجا چیکار میکنم؟
روش نشستم و موهاشو کشیدم که صداي دادش
بلند شد.
-ول کن مطهره، روانی ول کن تو دیوونهای!!
موهاشو ول کردم و مشتهامو به قفسهی سینهش کوبیدم و داد زدم: کنار شما چیکار میکنم؟ هان؟
عصبی بلند گفت: الانم روم نشستی، توجه داري؟
با این حرفش به خودم اومدم و فهمیدم دارم چه
غلطی میکنم.
آب دهنمو با استرس قورت دادم و نگاهی به
موقعیتم انداختم.
درست روش نشسته بودم!
لبمو از خجالت گزیدم.
خواستم بلند بشم اما پهلوهامو محکم گرفت و یه
جور خاص و عجیبی نفس زنان نگاهم کرد.
با استرس گفتم: ولم کنید کنارتون بشینم.
-همینجا جات خوبه.
نفس زنان گفتم: نه اصلا هم خوب نیست.
سرشو کمی کج کرد.
-اما واسه من خوبه.
به بدن ورزیدهی لعنتیش که انگار برق میزد خیره
شدم اما با صداش سریع نگاه ازش گرفتم.
-چیه؟ خوشت اومده؟
نگاهش خندون بود.
اخم کردم.
-نخیرم.
خواستم بلند بشم که فشاري به پهلوهام وارد کرد.
نالیدم: ولم کنید.
با لحن خاصی گفت: شاید بتونی این بدنو مال خودت کنی.
با تعجب گفتم: چی؟!
ادامه داد: یه کم پایینتر بشینی بهتره.
گیج گفتم: چرا؟
سعی کرد نخنده.
با فهمیدن منظورش جیغی کشیدم و باز افتادم به
جونش.
داد زدم: خیلی بیشعورید، خیلی پررویید.
صداي خندش اوج گرفت.
یه دفعه گرفتم و جاي خودشو باهام عوض کرد و
روم خیمه زد که نفس تو سینم حبس شد و رسما
لال شدم.
با ته موندهی خندش گفت: دستت سنگینه!
آب دهنمو به زحمت قورت دادم.
-میشه از روم بلند بشید؟
دستشو کنار سرم گذاشت و تو صورتم خم شد.
با حرص گفتم: گفتم بلند بشید نه اینکه بیشتر روم
خم بشید.
با شیطنت کشیده گفت: جون! خوبه که.
از خجالت با دستهام صورتمو پوشوندم.
صداشو کنار گوشم شنیدم.
-میخواي بدونی دیشب چی شد؟
سریع دستهامو برداشتم و با استرس گفتم: آره.
سرشو کمی عقب آورد و کوتاه به لبم نگاه کرد.
-اگه بگم فقط به بدن تو کشش دارم چیکار می
کنی؟
با چشمهاي گرد شده گفتم: چی؟! یعنی چی؟!
سرشو کمی کج کرد و به لبم چشم دوخت.
-یعنی اینکه به طور عجیبی برخلاف بقیهی دخترا
دوست دارم تن تو رو لمس کنم.
از حرفهاش میخواستم زمین دهن باز کنه و توش
فرو برم.
چشمهامو روي هم فشار دادم.
-لطفا بیشتر ادامه ندید، چرا دارید دروغ میگید؟
انگشت اشارشو از روي مانتوم روي بدنم کشید که
سریع چشمهامو باز کردم و مچشو گرفتم.
با ضربان قلب بالا گفتم: نکنید این کارا رو، شما
اذیت نمیشید اما من میشم.
لبخند بدجنسی زد.
-مثلا چجوري اذیت میشی دانشجوي خوشگلم؟
با تعجب و خجالت گفتم: خیلی پررویید!
ادامه دارد..
#پارت_۶۱
نفسشو به بیرون فوت کرد و باز خوابید که با حرص
داد زدم: با شمام!
با صداي خش دارش گفت: بگیر خواب.
من دارم از ترس میمیرم این عوضی میگه بگیر
بخواب؟!
عصبی به سمتش هجوم بردم و شروع کردم به
زدنش.
-دارم میگم من اینجا چیکار میکنم؟
روش نشستم و موهاشو کشیدم که صداي دادش
بلند شد.
-ول کن مطهره، روانی ول کن تو دیوونهای!!
موهاشو ول کردم و مشتهامو به قفسهی سینهش کوبیدم و داد زدم: کنار شما چیکار میکنم؟ هان؟
عصبی بلند گفت: الانم روم نشستی، توجه داري؟
با این حرفش به خودم اومدم و فهمیدم دارم چه
غلطی میکنم.
آب دهنمو با استرس قورت دادم و نگاهی به
موقعیتم انداختم.
درست روش نشسته بودم!
لبمو از خجالت گزیدم.
خواستم بلند بشم اما پهلوهامو محکم گرفت و یه
جور خاص و عجیبی نفس زنان نگاهم کرد.
با استرس گفتم: ولم کنید کنارتون بشینم.
-همینجا جات خوبه.
نفس زنان گفتم: نه اصلا هم خوب نیست.
سرشو کمی کج کرد.
-اما واسه من خوبه.
به بدن ورزیدهی لعنتیش که انگار برق میزد خیره
شدم اما با صداش سریع نگاه ازش گرفتم.
-چیه؟ خوشت اومده؟
نگاهش خندون بود.
اخم کردم.
-نخیرم.
خواستم بلند بشم که فشاري به پهلوهام وارد کرد.
نالیدم: ولم کنید.
با لحن خاصی گفت: شاید بتونی این بدنو مال خودت کنی.
با تعجب گفتم: چی؟!
ادامه داد: یه کم پایینتر بشینی بهتره.
گیج گفتم: چرا؟
سعی کرد نخنده.
با فهمیدن منظورش جیغی کشیدم و باز افتادم به
جونش.
داد زدم: خیلی بیشعورید، خیلی پررویید.
صداي خندش اوج گرفت.
یه دفعه گرفتم و جاي خودشو باهام عوض کرد و
روم خیمه زد که نفس تو سینم حبس شد و رسما
لال شدم.
با ته موندهی خندش گفت: دستت سنگینه!
آب دهنمو به زحمت قورت دادم.
-میشه از روم بلند بشید؟
دستشو کنار سرم گذاشت و تو صورتم خم شد.
با حرص گفتم: گفتم بلند بشید نه اینکه بیشتر روم
خم بشید.
با شیطنت کشیده گفت: جون! خوبه که.
از خجالت با دستهام صورتمو پوشوندم.
صداشو کنار گوشم شنیدم.
-میخواي بدونی دیشب چی شد؟
سریع دستهامو برداشتم و با استرس گفتم: آره.
سرشو کمی عقب آورد و کوتاه به لبم نگاه کرد.
-اگه بگم فقط به بدن تو کشش دارم چیکار می
کنی؟
با چشمهاي گرد شده گفتم: چی؟! یعنی چی؟!
سرشو کمی کج کرد و به لبم چشم دوخت.
-یعنی اینکه به طور عجیبی برخلاف بقیهی دخترا
دوست دارم تن تو رو لمس کنم.
از حرفهاش میخواستم زمین دهن باز کنه و توش
فرو برم.
چشمهامو روي هم فشار دادم.
-لطفا بیشتر ادامه ندید، چرا دارید دروغ میگید؟
انگشت اشارشو از روي مانتوم روي بدنم کشید که
سریع چشمهامو باز کردم و مچشو گرفتم.
با ضربان قلب بالا گفتم: نکنید این کارا رو، شما
اذیت نمیشید اما من میشم.
لبخند بدجنسی زد.
-مثلا چجوري اذیت میشی دانشجوي خوشگلم؟
با تعجب و خجالت گفتم: خیلی پررویید!
ادامه دارد..
۷۱۱
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.