فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 51
شوگا ویو:واقعا وقتی داشت توضیح میداد محوش شده بودم.....با کلمات و نظراتی که میداد واقعا هر آدمی رو مجذب خودش میکرد که بیشتر پای صحبتهاش بشینه و وقتی تموم کرد از جام بلند شدم و براش دست زدم.....واقعا بهش افتخار میکنم که همچین دختری دارم....
پیدینیم:واقعا نظراتون عالیه خانم مین.....واقعا خوشحالم که شما عضوی از کارکنان ما میشین....واقعا عالی بود
ات:ممنونم از تعرفتون ولی گفتین یکی از کارکنان؟؟
پیدینیم:اگه موافق باشین همین الان یه توافق نامه براتون میارم که امضا کنید و بعدش میتونین تو شرکت بیگ هیت کار کنین
ات:میدونم ولی با تمام احترامی که براتون قائلم باید بگم که نمیتونم این درخواست رو قبول کنم....چون خودم هم کمپانی ای رو راه اندازی کردم و نمیتونم هم اینجا باشم هم اونجا....پس تا الان فقط میتونیم سر این یه موزیک ویدئو با هم قرارداد ببندیم
پیدینیم:بله درست میگین.....پس به منشی میگم که قرارداد رو براتون بیاره....الان برمیگردم
ات:ممنونم
ات ویو:وقتی تو اتاق با اعضا تنها شدیم همهمه ی دیگه ای شروع شد و همه ی اعضا شروع کردن به تعریف کردن از من.....واقعا از ته قلبم داشت اکلیل فوران میکرد اما باید خودمو نگه میداشتم...
جونگکوک:ات دختر تو کی انقدر بزرگ شدی؟واقعا باریکلا
تهیونگ:دست مریزاد ات تو دیگه کی هستی دختر
و.......
در مقابل همه ی این تعریف ها تشکر میکردم....و یهو دیدم که بابا هم شروع کرد به حرف زدن
شوگا:بهت افتخار میکنم ات.....میشه بعد از جلسه بیای تو اتاقم یه کار کوچیکی باهات دارم
ات:آممم....ممنونم..باشه....حتما
ات ویو:به محض اینکه بخوام یکم کنجکاوی کنم و از مخم کار بکشم که چرا بابا میخواد برم اتاقش....آقای پیدینیم اومد و قرارداد رو هم آورده بود......با احترام جلوم گذاشت من هم بعد از خوندن اون قوانین زیرش رو امضا کردم و با احترام برگه رو بهشون دادم و با هم دست دادیم......و اون اعلام کرد که پایان جلسهست فعلا....اگه جلسه دیگه ای هم باشه ما رو در جریان میزاره.......بعد از پیدینیم همه ی اعضا از اتاق رفتن بیرون....باهاشون خداحافظی کردم....بابام داشت سمت اتاقش میرفت....منم همراهش رفتم.....نمیشد وقتی این درخواست رو جلوی اعضا از من کرد رد کنم....چون واقعا کار زشتی بود....اما الان نه راه پس داشتم نه راه پیش....نه میتونستم برم پس تنها راه این بود که ببینم بابام بعد از این همه سال چی میخواد بهم بگه.....وقتی به اتاق رسیدیم بابا رفت تو و منم رفتم داخل.......
ادامه دارد.......
دو پارت تقدیم به شماها🙃💫
شوگا ویو:واقعا وقتی داشت توضیح میداد محوش شده بودم.....با کلمات و نظراتی که میداد واقعا هر آدمی رو مجذب خودش میکرد که بیشتر پای صحبتهاش بشینه و وقتی تموم کرد از جام بلند شدم و براش دست زدم.....واقعا بهش افتخار میکنم که همچین دختری دارم....
پیدینیم:واقعا نظراتون عالیه خانم مین.....واقعا خوشحالم که شما عضوی از کارکنان ما میشین....واقعا عالی بود
ات:ممنونم از تعرفتون ولی گفتین یکی از کارکنان؟؟
پیدینیم:اگه موافق باشین همین الان یه توافق نامه براتون میارم که امضا کنید و بعدش میتونین تو شرکت بیگ هیت کار کنین
ات:میدونم ولی با تمام احترامی که براتون قائلم باید بگم که نمیتونم این درخواست رو قبول کنم....چون خودم هم کمپانی ای رو راه اندازی کردم و نمیتونم هم اینجا باشم هم اونجا....پس تا الان فقط میتونیم سر این یه موزیک ویدئو با هم قرارداد ببندیم
پیدینیم:بله درست میگین.....پس به منشی میگم که قرارداد رو براتون بیاره....الان برمیگردم
ات:ممنونم
ات ویو:وقتی تو اتاق با اعضا تنها شدیم همهمه ی دیگه ای شروع شد و همه ی اعضا شروع کردن به تعریف کردن از من.....واقعا از ته قلبم داشت اکلیل فوران میکرد اما باید خودمو نگه میداشتم...
جونگکوک:ات دختر تو کی انقدر بزرگ شدی؟واقعا باریکلا
تهیونگ:دست مریزاد ات تو دیگه کی هستی دختر
و.......
در مقابل همه ی این تعریف ها تشکر میکردم....و یهو دیدم که بابا هم شروع کرد به حرف زدن
شوگا:بهت افتخار میکنم ات.....میشه بعد از جلسه بیای تو اتاقم یه کار کوچیکی باهات دارم
ات:آممم....ممنونم..باشه....حتما
ات ویو:به محض اینکه بخوام یکم کنجکاوی کنم و از مخم کار بکشم که چرا بابا میخواد برم اتاقش....آقای پیدینیم اومد و قرارداد رو هم آورده بود......با احترام جلوم گذاشت من هم بعد از خوندن اون قوانین زیرش رو امضا کردم و با احترام برگه رو بهشون دادم و با هم دست دادیم......و اون اعلام کرد که پایان جلسهست فعلا....اگه جلسه دیگه ای هم باشه ما رو در جریان میزاره.......بعد از پیدینیم همه ی اعضا از اتاق رفتن بیرون....باهاشون خداحافظی کردم....بابام داشت سمت اتاقش میرفت....منم همراهش رفتم.....نمیشد وقتی این درخواست رو جلوی اعضا از من کرد رد کنم....چون واقعا کار زشتی بود....اما الان نه راه پس داشتم نه راه پیش....نه میتونستم برم پس تنها راه این بود که ببینم بابام بعد از این همه سال چی میخواد بهم بگه.....وقتی به اتاق رسیدیم بابا رفت تو و منم رفتم داخل.......
ادامه دارد.......
دو پارت تقدیم به شماها🙃💫
۱۵.۰k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.