فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 52
شوگا ویو:نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت ات رو بغل کنم و واقعا هم دلم میخواست بغلش کنم پس بغلش کردم....
ات ویو:به محض اینکه تو اتاق رسیدم دیدم بابا منو بغل کرد از یه طرف خوشحال بودم....از یه طرف دیگه شوک زده و هیجانی....از یه طرف ناراحت و از طرف دیگه هم عصبانی.....همه ی حس ها رو با هم داشتم ولی غرورم اجازه نمیداد که اجازه بدم بغلم کنه....ولی کودک درونم خیلی دوست داشت این حس رو برا یه بار تجربه کنه....یه بغل از طرف بابام....که تقریبا هیچوقت اتفاق نیوفتاده بود برام.....خیلی دوست داشتم تو این وضعیت بمونم و بابام منو بغل کنه....ولی دیگه باید تمومش کنم....آروم به عقب هلش دادم
(ات÷ شوگا×)
÷:آقای مین لطفا فاصلتون رو رعایت کنین....علاوه بر این بغل کار دیگه ای هم داشتین؟
×ات لازم نیست منو آقای مین صدا کنی.....منو میتونی بابا یا هر چیزی که دوست داری صدا بزنی
÷:فعلا با آقای مین راحت ترم.....همین کارو میخواستین بکنین؟
×:نه....راستش....میخوام که دوباره بیای با ما زندگی کنی
÷:با تمام احترامی که براتون قائلم این پیشنهاد رو رد میکنم...خب اگه همین بود من فعلا باید برم....پس خدانگهدار
ات ویو:داشتم میرفتم که بابا یهو دستم رو کشید
×:میدونم که دوست نداری بیای چون من اونجام....ولی حداقل میشه به خاطر مادرت برگردی؟؟.....واقعا خیلی دوست داره تو رو از نزدیک ببینه بعد از این همه سال
÷:فقط بخاطر مامان میام...فقط باید برم خونه و وسایلم رو جمع کنم
×:خیله خب باشه....برو خونه....کارت تموم شد زنگ بزن میام دنبالت
÷:خودم هم میتونم بیام
×:باشه هر جور راحتی......ولی اینجوری مامانت بیشتر خوشحال میشه
÷:هوفف باشه....من میرم فعلا
ادامه دارد.....
ببخشید که انقدر دیر شد:)🖤
شوگا ویو:نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت ات رو بغل کنم و واقعا هم دلم میخواست بغلش کنم پس بغلش کردم....
ات ویو:به محض اینکه تو اتاق رسیدم دیدم بابا منو بغل کرد از یه طرف خوشحال بودم....از یه طرف دیگه شوک زده و هیجانی....از یه طرف ناراحت و از طرف دیگه هم عصبانی.....همه ی حس ها رو با هم داشتم ولی غرورم اجازه نمیداد که اجازه بدم بغلم کنه....ولی کودک درونم خیلی دوست داشت این حس رو برا یه بار تجربه کنه....یه بغل از طرف بابام....که تقریبا هیچوقت اتفاق نیوفتاده بود برام.....خیلی دوست داشتم تو این وضعیت بمونم و بابام منو بغل کنه....ولی دیگه باید تمومش کنم....آروم به عقب هلش دادم
(ات÷ شوگا×)
÷:آقای مین لطفا فاصلتون رو رعایت کنین....علاوه بر این بغل کار دیگه ای هم داشتین؟
×ات لازم نیست منو آقای مین صدا کنی.....منو میتونی بابا یا هر چیزی که دوست داری صدا بزنی
÷:فعلا با آقای مین راحت ترم.....همین کارو میخواستین بکنین؟
×:نه....راستش....میخوام که دوباره بیای با ما زندگی کنی
÷:با تمام احترامی که براتون قائلم این پیشنهاد رو رد میکنم...خب اگه همین بود من فعلا باید برم....پس خدانگهدار
ات ویو:داشتم میرفتم که بابا یهو دستم رو کشید
×:میدونم که دوست نداری بیای چون من اونجام....ولی حداقل میشه به خاطر مادرت برگردی؟؟.....واقعا خیلی دوست داره تو رو از نزدیک ببینه بعد از این همه سال
÷:فقط بخاطر مامان میام...فقط باید برم خونه و وسایلم رو جمع کنم
×:خیله خب باشه....برو خونه....کارت تموم شد زنگ بزن میام دنبالت
÷:خودم هم میتونم بیام
×:باشه هر جور راحتی......ولی اینجوری مامانت بیشتر خوشحال میشه
÷:هوفف باشه....من میرم فعلا
ادامه دارد.....
ببخشید که انقدر دیر شد:)🖤
۱۴.۵k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.