فیک کوکی
فیک کوکی
ادامه پارت 5
گودال سیاه
سولی: چی گفتی احمق
هایده: اینجاهمیشه حق با منه
ودست هاشو محکم کوبید روی میز و بلند شد
فهمیدم اوضاع داره خیط و بد میشه پس اروم رفتم پیش سولی و دستشو گرفتم
لیا: اروم باش دختر خوب ولش کن بیا بریم تصویه کنیم ماهم به سلامت بریم به شرش نمیاد
هایده: اهو این دو تارو باش فاز بردا
تا خواست ادامه حرفشو بگه یهو صدای داد یه نفر کل خونه رو برداشت و اون صدای رسا و ترسناک صدای کسی نبود جز ریس
ریس: چتونهههههه مگه نگفتم بی سرووو صدااااا هااااا دودقیقه خواستم استراحت کنم مگههه اینجا جالیزه اهه
هایده: ریس ببخ ببخشین من داشتم کارمو
ربس حرفشو نصف کرد و گفت
ریس: دیگه نمیخواد اینارو لازم دارم
توام گمشو نبینمت حرومی خوابو برام حروم کردی اه
هایده یه لحظه صورتش قرمز شد یه لحضه منم یه جوری شدم اخه هایده دست راست ریس به حساب می اومد و اگهنبوذ نصف کارا میخوابید ولی هایده اروم جواب داد: چشم قربان
و به طرف حیاط رفت دیدم که دست هاشو مشت کرد و لب هاشو گزید
ریس(همون کوکیه یادم رفت بگم)
ریس برگشت طرفمون و گفت: خوب گوش کنین از این به بعد کارهاتون سخت تر میشه پس همیشه حاضر و اماده اینجایین فهمیدین
سولی و من باهم جواب دادیم: چشم قربان
یعنی کاری جز اطاعت نداشتیم
از کنارمون رد شد و به طرف پله های عمارت رفت
پارت بعدی رو حتما فردا میزارم شب بخیرر🥰😍
ادامه پارت 5
گودال سیاه
سولی: چی گفتی احمق
هایده: اینجاهمیشه حق با منه
ودست هاشو محکم کوبید روی میز و بلند شد
فهمیدم اوضاع داره خیط و بد میشه پس اروم رفتم پیش سولی و دستشو گرفتم
لیا: اروم باش دختر خوب ولش کن بیا بریم تصویه کنیم ماهم به سلامت بریم به شرش نمیاد
هایده: اهو این دو تارو باش فاز بردا
تا خواست ادامه حرفشو بگه یهو صدای داد یه نفر کل خونه رو برداشت و اون صدای رسا و ترسناک صدای کسی نبود جز ریس
ریس: چتونهههههه مگه نگفتم بی سرووو صدااااا هااااا دودقیقه خواستم استراحت کنم مگههه اینجا جالیزه اهه
هایده: ریس ببخ ببخشین من داشتم کارمو
ربس حرفشو نصف کرد و گفت
ریس: دیگه نمیخواد اینارو لازم دارم
توام گمشو نبینمت حرومی خوابو برام حروم کردی اه
هایده یه لحظه صورتش قرمز شد یه لحضه منم یه جوری شدم اخه هایده دست راست ریس به حساب می اومد و اگهنبوذ نصف کارا میخوابید ولی هایده اروم جواب داد: چشم قربان
و به طرف حیاط رفت دیدم که دست هاشو مشت کرد و لب هاشو گزید
ریس(همون کوکیه یادم رفت بگم)
ریس برگشت طرفمون و گفت: خوب گوش کنین از این به بعد کارهاتون سخت تر میشه پس همیشه حاضر و اماده اینجایین فهمیدین
سولی و من باهم جواب دادیم: چشم قربان
یعنی کاری جز اطاعت نداشتیم
از کنارمون رد شد و به طرف پله های عمارت رفت
پارت بعدی رو حتما فردا میزارم شب بخیرر🥰😍
۶.۱k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.