«پارت ۱۲»
«پارت ۱۲»
(فلش بک به صب)
«دنیز ویو»
بیدار شدم که صورت خوگل و کیوتش رو دقیقا جلوی صورتم دیدم واییییی
تنونستم خودمو کنترل کنم که بوسه ای به لبش زده که بیدار شد
«پایان دنیز ویو»
تهیونگ: اووم بیبی لبات خیلی خوشمزه بود
دنیز: (این از خجالت آب شد رفت تو زمین یکی جمعش کنه)
دنیز:.م....مرسی تهیونگ
تهیونگ: یه سوال تو برادر داری
دنیز: اهوم یه برادر دارم که سه سال از خودم بزرگتره
تهیونگ: اسمش چیه
دنیز: کوک جئون جونگ کوک
تهیونگ: آها
وای خودشه حالا به برادرش چی بگم خدااااااا
دنیز: حالا چرا پرسیدی
تهیونگ: ه.....هیچی همینجوری
بلند شدمو رفتم دستشویی صورتم رو آب زدم و اومدم بیرون حواسم نبود که دنیز صدام کرد
دنیز: ت....تهیونگ میخوای با این سر و وضعت بری بیرون
تهیومگ: مگه چطوریه
یه نگاه انداختم دیدم که لختم
تهیونگ: یااااااا منحرف نگا نکن
دنیز: اما.....اما تهیونگ ما دیشب رابطه داشتیما من همه جاتو دیدم
تهیونگ: آها راستی
خب لباسام رو پوشیدم و زفتم پایین
تهیونگ: آجومااااا
آجوما: بله پسرم
تهیونگ: یه قرص ضد حاملگی بده به دنیز
آجوما: باشه پسرم
یه قرص برداشتم و آب خنکی از یخچال گرفتم و بردم بالا دم در اتاق رو زدم گه دختری با صدای نازکش گفت برم تو
آجوما: سلام دخترم
دنیز: سلام آجوما چیشده
آجوما: هیچی ارباب گفت که برات قرص ضد حاملگی بیارم
دنیز: آها مرسی
آجوما: خواهش
داشتم میرفتم که با صدای دختر وایسادم
دنیز: آجوما
آجوما: بله دخترم
دنیز: میشه مشخصات ارباب رو بهم بگی
آجوما: باشه
خب تهیونگ ۲۶ سالشه و چند روز دیگه هم تولدشه که میره توی سن ۲۷ سالگی اون با بقیه سرد رفتار میکنه اون وقتی ۱۶ سالش بود پدر شد اما معلوم شد که بچه از خودش نیست واقعا قلبش شکست و این باعث شد از اون ارباب مهربون تبدیل بشه به یک فرد سنگ دل...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ☆♡☆ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم از پارت دوازده❤
امیدوارم که خوشتون اومده باشه🥲
(فلش بک به صب)
«دنیز ویو»
بیدار شدم که صورت خوگل و کیوتش رو دقیقا جلوی صورتم دیدم واییییی
تنونستم خودمو کنترل کنم که بوسه ای به لبش زده که بیدار شد
«پایان دنیز ویو»
تهیونگ: اووم بیبی لبات خیلی خوشمزه بود
دنیز: (این از خجالت آب شد رفت تو زمین یکی جمعش کنه)
دنیز:.م....مرسی تهیونگ
تهیونگ: یه سوال تو برادر داری
دنیز: اهوم یه برادر دارم که سه سال از خودم بزرگتره
تهیونگ: اسمش چیه
دنیز: کوک جئون جونگ کوک
تهیونگ: آها
وای خودشه حالا به برادرش چی بگم خدااااااا
دنیز: حالا چرا پرسیدی
تهیونگ: ه.....هیچی همینجوری
بلند شدمو رفتم دستشویی صورتم رو آب زدم و اومدم بیرون حواسم نبود که دنیز صدام کرد
دنیز: ت....تهیونگ میخوای با این سر و وضعت بری بیرون
تهیومگ: مگه چطوریه
یه نگاه انداختم دیدم که لختم
تهیونگ: یااااااا منحرف نگا نکن
دنیز: اما.....اما تهیونگ ما دیشب رابطه داشتیما من همه جاتو دیدم
تهیونگ: آها راستی
خب لباسام رو پوشیدم و زفتم پایین
تهیونگ: آجومااااا
آجوما: بله پسرم
تهیونگ: یه قرص ضد حاملگی بده به دنیز
آجوما: باشه پسرم
یه قرص برداشتم و آب خنکی از یخچال گرفتم و بردم بالا دم در اتاق رو زدم گه دختری با صدای نازکش گفت برم تو
آجوما: سلام دخترم
دنیز: سلام آجوما چیشده
آجوما: هیچی ارباب گفت که برات قرص ضد حاملگی بیارم
دنیز: آها مرسی
آجوما: خواهش
داشتم میرفتم که با صدای دختر وایسادم
دنیز: آجوما
آجوما: بله دخترم
دنیز: میشه مشخصات ارباب رو بهم بگی
آجوما: باشه
خب تهیونگ ۲۶ سالشه و چند روز دیگه هم تولدشه که میره توی سن ۲۷ سالگی اون با بقیه سرد رفتار میکنه اون وقتی ۱۶ سالش بود پدر شد اما معلوم شد که بچه از خودش نیست واقعا قلبش شکست و این باعث شد از اون ارباب مهربون تبدیل بشه به یک فرد سنگ دل...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ☆♡☆ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم از پارت دوازده❤
امیدوارم که خوشتون اومده باشه🥲
۲۰.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.