«پارت ۱۳»
«پارت ۱۳»
«تهیونگ ویو»
رفتم بیرون و زنگ زدم به کوک
تهیونگ: الو کوک
کوک: ته....هق.....تهیونگ پیداش...هق....کردی
تهیونگ: خب باید بیای امارتم
کوک: چ...چشم.....هق
تهیونگ: الان بیا
کوک: ب...هق....باشه
آماده شدم و رفتم دم امارت زنگ زدم که تهیونگ درو باز کرد
کوک: س....سلام ارباب
تهیونگ: بیا داخل
خب باید یه چیزی بهت بگم اما سخته
کوک: لطفا اگه درمورد خواهرمه راحت بگین
تهیونگ: خب ببین چطوری بهت بگم
خواهرت پیش منه من فک نمیکردم خواهر تو باشه و الان
الان عاشقش شدم
کوک: ار....ارباب دنیز پیش شماست میشه بگیم بیاد ببینمش خواهش میکنم
تهیونگ: باش وایسا
رفتم بالا تو اتاق دنیز
تهیونگ: دنیز برادرت پایین منتظرته
دنیز: چ....چی واقعا(با گریه خوشحالی😐)
تهیونگ: بدو لوس نشو
دنیز: ب...باشه الان میام
تهیونگ رفت منم یه لباس کیوت از کمد ورداشتم و پوشیدم و رفتم پایین کوک با دیدن من دوید و منو بغل کرد منم محکم بغلش کردم اما تهیومگ یه جور نگاه میکرد که انگا حسودیش شده منم بعش فکر نکردم و لپ داداشم رو بوسیدمکه نگاهم رفت پیش تهیونگ چشاش میخواست از حدقع بزنه بیرون(😂 چه عشق حسودی داری تو)
«کوک ویو»
دیدم دنیز از پله ها اومد پایین من سریع با گریه دویدم و بغلش کرپم اونم منو محکم بغل کرد بعد چند دقیقه ازم جدا شد و لپم رو بوس کرد....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ☆♡☆ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم پارت ۱۳🥲❤
خوشحالم که خوشتون اومده ❤
«تهیونگ ویو»
رفتم بیرون و زنگ زدم به کوک
تهیونگ: الو کوک
کوک: ته....هق.....تهیونگ پیداش...هق....کردی
تهیونگ: خب باید بیای امارتم
کوک: چ...چشم.....هق
تهیونگ: الان بیا
کوک: ب...هق....باشه
آماده شدم و رفتم دم امارت زنگ زدم که تهیونگ درو باز کرد
کوک: س....سلام ارباب
تهیونگ: بیا داخل
خب باید یه چیزی بهت بگم اما سخته
کوک: لطفا اگه درمورد خواهرمه راحت بگین
تهیونگ: خب ببین چطوری بهت بگم
خواهرت پیش منه من فک نمیکردم خواهر تو باشه و الان
الان عاشقش شدم
کوک: ار....ارباب دنیز پیش شماست میشه بگیم بیاد ببینمش خواهش میکنم
تهیونگ: باش وایسا
رفتم بالا تو اتاق دنیز
تهیونگ: دنیز برادرت پایین منتظرته
دنیز: چ....چی واقعا(با گریه خوشحالی😐)
تهیونگ: بدو لوس نشو
دنیز: ب...باشه الان میام
تهیونگ رفت منم یه لباس کیوت از کمد ورداشتم و پوشیدم و رفتم پایین کوک با دیدن من دوید و منو بغل کرد منم محکم بغلش کردم اما تهیومگ یه جور نگاه میکرد که انگا حسودیش شده منم بعش فکر نکردم و لپ داداشم رو بوسیدمکه نگاهم رفت پیش تهیونگ چشاش میخواست از حدقع بزنه بیرون(😂 چه عشق حسودی داری تو)
«کوک ویو»
دیدم دنیز از پله ها اومد پایین من سریع با گریه دویدم و بغلش کرپم اونم منو محکم بغل کرد بعد چند دقیقه ازم جدا شد و لپم رو بوس کرد....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ☆♡☆ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینم پارت ۱۳🥲❤
خوشحالم که خوشتون اومده ❤
۲۹.۶k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.