هر شب

هر شب
با وساطت یک قرص سفید
چمدان چشم هایم را می بندم و
به سمت خواب های تو راه می افتم!

به سمت دست هایت...
که خواب رفته اند،

وَ چشم هایت
که خواب مانده اند از دیدنم
به رؤیای تو که پا می گذارم
زیر پایم
خالی می شود!

می دانم صبح نشده
بلند می شوم،

با چمدانی پر از گریه
به خانه ی تنهایی ام باز می گردم...
دیدگاه ها (۷)

مثل ضجه های دختری لالزیر آوارمثل خمیازه ی کولبری پیردر شلم ش...

میدانم هنوز هم باران را دوست داری...!می بینی چشم هایم تا خود...

شلوغمآنقدر، که خودم را در شلوغی گُم کرده امتنها تو می توانی ...

هفته کفش هایش را که می پوشد شنبه بی صدا می نشیند روی تقویماش...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

خاطراتِ تو ،نه ارو است که بسوزاندو نه زلزله ای سهمگین ، که و...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط