𝓟𝓪𝓻𝓽 31 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 31 🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
خودمو پرت کردم رو تخت ..به سقف زل زدم لبخندی که روی لبامه رو مدیون ا/تم
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
........
ا/ت ویو
صبح چشمامو با آلارم گوشیم باز کردم داشت زنک میخورد خاموشش کردم به ساعت نگاه کردم 6:30 بود اصلا ناخواسته چشمم میخوره به ساعت بلند شدم دست و صورتمو شستم لباس فرممو پوشیدم و رفتم تو حیاط باغبون اونجا بود زیاد حال نداشتم چون دیشب ساعت 1:30 شب خوابیدم
ا/ت : سلام
باغبون : صبح بخیر دخترم
ا/ت : صبح شما هم بخیر
باغبون : میبینم که بازم گل کاشتی
ا/ت : چطور؟
باغبون : باغچه رو نگاه کن
دور زدم کل حیاطو دیدم دیشب بخاطر تاریکی شب نتونستم درست ببینم چیکار کردم ولی الان که به کارم نگاه میکنم به خودم افتخار میکنم ترکیبی از گلای بنفش و رُزای آبی که ما بینشون بابونه های سفید رو هم میشد دید خیلی قشنگ شده بود
ا/ت : انگار خراب کردنشون به نفعمون بود
باغبون : آره بیا پس تو بهشون آب بده امروز باید میوه هارو هم کشت کنیم
ا/ت : البته
شلینگو گرفتم و شروع کردم به آب دادن باغچه خیلی خوشحال بودم زحماتم بی فایده نبود که یهو آب قطع شد عه چرا آب قطع شد یکی از پنجره داد زد بهش نگاه کردم
پلین : وای میبینی تروخدا آب قطع شد حالا چیکار کنیم؟ اممم میتونیم پژمرده شدن گلای تورو ببینیم
ا/ت : من تورو
خواستم برم تو سالن تا برم اتاقش که باغبون جلومو گرفت
باغبون : دخترم ولش کن
ا/ت : اما ببینش
باغبون : اون فقط میخواد تورو اذیت کنه ولش کن
بهش حرصی نگاه کردم اونم داشت میخندید زنیکه ی
ا/ت : من میرم آبو وصل کنم
باغبون : باشه
رفتم تو آشپزخونه کیلید آبو برقو پایین زده بود( خاموش کرده بود ) لعنت بهت پلین دوباره روشن کردمش و رفتم تو حیاط
جانگکوک ویو
صبح با داد یکی چشمامو باز کردم این کیه اول صبحی داره داد میزنه صداش خیلی آشنا بود رفتم پای پنجره پلین بود چرا آبو قطع کرده آییی جانگکوک بیکار بودی اینو اوردی اینجا
رفتم سمت دستشویی و دست و صورتمو شستم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین همه سر میز بودن نشستم سرجام
جانی و بورام و پلین : سلام
جانگکوک : سلام
پلین : عشقم چرا انقدر دیر کردی؟
ساشا : عشقم؟
پلین : منو جانگکوک تصمیم گرفتیم تا ازدواج کنیم
جانگکوک : پلین تمومش کن
بورام : جریان چیه
جانگکوک : دخترتون یه داستانی تو ذهنش از من و خودش ساخته همین!
آجوما اومد
آجوما : چیز دیگه ای میل ندارید؟
جانگکوک : نه آجوما ممنونم
ساشا : شما چند سالتونه؟
آجوما : ببخشید؟
جانگکوک : پدر
ساشا : مگه چیه خیلی خوشگلن خواستم بپرسم چند سالشونه
جانگکوک : بابا بسه
ساشا : باشه بابا
نگاه های خیرش روی آجوما رو میدیدم
جانگکوک : من میرم سرکار نوش جونتون
مگه میزارن آدم یه لقمه بخوره
رفتم بغل نگهبان وایسادم
جانگکوک : حواست به آجوما باشه پدرم بهش نزدیک نشه فهمیدی ؟
نگهبان : بله آقا
جانگکوک : خوبه
رفتم سمت ماشینم خواستم سوار بشم که یه چیزی یادم افتاد میگم یه چیزی کمه سریع رفتم داخل بدون اینکه تو دید کسی باشم رفتم تو حیاط اونجا بود نشسته بود یه کنار داشت نارنگی میخورد رفتم سمتش
جانگکوک : صبح بخیر
به من نگاه کرد سریع پاشد به اطراف نگاه کرد
ا/ت : صبح تو هم بخیر الان نباید سر کار باشی؟
جانگکوک : تا تورو نبینم نمیرم
ا/ت : اووووو
جانگکوک : اون نارنگیه؟
ا/ت : آره میخوری؟
جانگکوک : هوم
همشو از دستش گرفتم
ا/ت : هی نگفتم همشو که
همرو کردم تو دهنم بغلش کردم و دوییدم سمت در صداش اومد
ا/ت : مواظب خودت باش
برگشتم سمتش با دستام براش قلب درست کردم خندیدش
ا/ت : دیوونه
خندیدم و رفتم سمت ماشین قورت دادن این همه نارنگی یکم سخت بود ولی خیلی خوشمزه بود چقدر ا/ت بهم انرژی میده انرژی ای که این 3 تا ازم میگیرنو ا/ت بهم پس میده آخیش آروم شدم حالا میتونم با خیال راحت کار کنم ماشینو روندم سمت شرکت
جانگکوک ویو
خودمو پرت کردم رو تخت ..به سقف زل زدم لبخندی که روی لبامه رو مدیون ا/تم
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
........
ا/ت ویو
صبح چشمامو با آلارم گوشیم باز کردم داشت زنک میخورد خاموشش کردم به ساعت نگاه کردم 6:30 بود اصلا ناخواسته چشمم میخوره به ساعت بلند شدم دست و صورتمو شستم لباس فرممو پوشیدم و رفتم تو حیاط باغبون اونجا بود زیاد حال نداشتم چون دیشب ساعت 1:30 شب خوابیدم
ا/ت : سلام
باغبون : صبح بخیر دخترم
ا/ت : صبح شما هم بخیر
باغبون : میبینم که بازم گل کاشتی
ا/ت : چطور؟
باغبون : باغچه رو نگاه کن
دور زدم کل حیاطو دیدم دیشب بخاطر تاریکی شب نتونستم درست ببینم چیکار کردم ولی الان که به کارم نگاه میکنم به خودم افتخار میکنم ترکیبی از گلای بنفش و رُزای آبی که ما بینشون بابونه های سفید رو هم میشد دید خیلی قشنگ شده بود
ا/ت : انگار خراب کردنشون به نفعمون بود
باغبون : آره بیا پس تو بهشون آب بده امروز باید میوه هارو هم کشت کنیم
ا/ت : البته
شلینگو گرفتم و شروع کردم به آب دادن باغچه خیلی خوشحال بودم زحماتم بی فایده نبود که یهو آب قطع شد عه چرا آب قطع شد یکی از پنجره داد زد بهش نگاه کردم
پلین : وای میبینی تروخدا آب قطع شد حالا چیکار کنیم؟ اممم میتونیم پژمرده شدن گلای تورو ببینیم
ا/ت : من تورو
خواستم برم تو سالن تا برم اتاقش که باغبون جلومو گرفت
باغبون : دخترم ولش کن
ا/ت : اما ببینش
باغبون : اون فقط میخواد تورو اذیت کنه ولش کن
بهش حرصی نگاه کردم اونم داشت میخندید زنیکه ی
ا/ت : من میرم آبو وصل کنم
باغبون : باشه
رفتم تو آشپزخونه کیلید آبو برقو پایین زده بود( خاموش کرده بود ) لعنت بهت پلین دوباره روشن کردمش و رفتم تو حیاط
جانگکوک ویو
صبح با داد یکی چشمامو باز کردم این کیه اول صبحی داره داد میزنه صداش خیلی آشنا بود رفتم پای پنجره پلین بود چرا آبو قطع کرده آییی جانگکوک بیکار بودی اینو اوردی اینجا
رفتم سمت دستشویی و دست و صورتمو شستم لباسامو عوض کردم و رفتم پایین همه سر میز بودن نشستم سرجام
جانی و بورام و پلین : سلام
جانگکوک : سلام
پلین : عشقم چرا انقدر دیر کردی؟
ساشا : عشقم؟
پلین : منو جانگکوک تصمیم گرفتیم تا ازدواج کنیم
جانگکوک : پلین تمومش کن
بورام : جریان چیه
جانگکوک : دخترتون یه داستانی تو ذهنش از من و خودش ساخته همین!
آجوما اومد
آجوما : چیز دیگه ای میل ندارید؟
جانگکوک : نه آجوما ممنونم
ساشا : شما چند سالتونه؟
آجوما : ببخشید؟
جانگکوک : پدر
ساشا : مگه چیه خیلی خوشگلن خواستم بپرسم چند سالشونه
جانگکوک : بابا بسه
ساشا : باشه بابا
نگاه های خیرش روی آجوما رو میدیدم
جانگکوک : من میرم سرکار نوش جونتون
مگه میزارن آدم یه لقمه بخوره
رفتم بغل نگهبان وایسادم
جانگکوک : حواست به آجوما باشه پدرم بهش نزدیک نشه فهمیدی ؟
نگهبان : بله آقا
جانگکوک : خوبه
رفتم سمت ماشینم خواستم سوار بشم که یه چیزی یادم افتاد میگم یه چیزی کمه سریع رفتم داخل بدون اینکه تو دید کسی باشم رفتم تو حیاط اونجا بود نشسته بود یه کنار داشت نارنگی میخورد رفتم سمتش
جانگکوک : صبح بخیر
به من نگاه کرد سریع پاشد به اطراف نگاه کرد
ا/ت : صبح تو هم بخیر الان نباید سر کار باشی؟
جانگکوک : تا تورو نبینم نمیرم
ا/ت : اووووو
جانگکوک : اون نارنگیه؟
ا/ت : آره میخوری؟
جانگکوک : هوم
همشو از دستش گرفتم
ا/ت : هی نگفتم همشو که
همرو کردم تو دهنم بغلش کردم و دوییدم سمت در صداش اومد
ا/ت : مواظب خودت باش
برگشتم سمتش با دستام براش قلب درست کردم خندیدش
ا/ت : دیوونه
خندیدم و رفتم سمت ماشین قورت دادن این همه نارنگی یکم سخت بود ولی خیلی خوشمزه بود چقدر ا/ت بهم انرژی میده انرژی ای که این 3 تا ازم میگیرنو ا/ت بهم پس میده آخیش آروم شدم حالا میتونم با خیال راحت کار کنم ماشینو روندم سمت شرکت
۱۴۴.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.