𝓟𝓪𝓻𝓽 32 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 32 🥺🤍🖇️
حالا میتونم با خیال راحت کار کنم ماشینو روندم سمت شرکت
*فلش بک به شب*
جانگکوک ویو
شب بود از شرکت اومدم خونه امروز کارام زیاد بود در زدم آجوما درو باز کرد
آجوما : سلام پسرم
جانگکوک : سلام
آجوما : شام حاضره همه منتظر تو هستن
جانگکوک : باشه ممنونم آجوما
آجوما : خواهش میکنم
رفتش
رفتم سر میز و نشستم همشون سلام کردن منم بهشون سلام کردم
نگهبان اومد در گوشم یه چیزی گفت :
نگهبان : آقا گفته بودید مراقب آجوما باشم امروز پدرتون نزدیکش شد کشیدمشون کنار التماسم کردن که بهتون چیزی نگم
جانگکوک : باشه میتونی بری
نگهبان : شبتون بخیر
جانگکوک : همچنین
زل زده بود به من
ساشا : چی گفت؟ چیزی شده؟
جانگکوک : نه فقط گفت چراغای حیاط به مشکل برخورده فردا باید یه تعمیر کار بیارم درستشون کنه
نباید بهش بگم که میدونم اگرنه به کار خودش ادامه میده شاید تا الان درس گرفته باشه
صداش اومد برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم
ا/ت : چیز دیگه ای لازم ندارید؟
بهش لبخند زدم
جانگکوک : نه ممنونم
خواست بره که با صدای پدرم وایساد
ساشا : چرا من لازم دارم
ا/ت : چی لازم دارید؟ من براتون میارم
ساشا : نمیشه وایسا خودم بیام بهت میگم
پاشد خواست بره که منم پاشدم
جانگکوک : چی لازم داری من میرم میارم
ساشا : نه پسرم تو بشین خودم میرم به دخترم میگم چی لازم دارم اسمشو نمیدونم فقط میخوام بهش نشون بدم
جانگکوک : بیا من میبرمت
ا/ت : من میبرمشون
جانگکوک : ا/ت تو برو سر کارت
ا/ت : چشم
رفتش
ساشا : چرا فرستادیش بره یه سوال ازش داشتم فقط
جانگکوک : لازم نکرده سوال بپرسی بشین غذاتو بخور
ساشا : اوففف
نشست منم نشستم لعنتی چرا این اینطوریه کی انقدر هیز شده؟
اشتهام کور شد لعنتیا پاشدم
جانگکوک : نوش جونتون
خاستم برم که صداش اومد
پلین : عشقم امشب تو اتاقتی؟
جانگکوک : پلین تا دهنتو ببند یا خودم بیام ببندم
اعصابمو خورد کرده بودن
پلین : باشه بابا
رفتم سمت اتاقم ولی من خیلی گشنم بود لعنتی رفتم تو آشپزخونه ا/ت بودش به حیاط نگاه کردم آجوما داشت لباسارو پهن میکرد رفتم از پشت صداش کردم
جانگکوک : ا/ت
ترسید برگشت سمتم
ا/ت : یه اهمی اوهومی چرا انقدر بی سر و صدا میای یهو ظاهر میشی
بهش خندیدم
جانگکوک : ا/ت گشنمه
ا/ت : چی؟ خب سر میز که غذا هست تموم شده؟
جانگکوک : نه نمیخوام با اونا بخورم اعصابمو خورد کردن
بهم خندید
ا/ت : چرا؟
جانگکوک : ولشون کن بهم یه بشقاب غذا میدی؟
ا/ت : البته برو بشین رو میز تا بیارم
جانگکوک : باشه
رفتم رو صندلی کنار میز آشپزخونه نشستم
ا/ت : بیا
یه بشقاب گزاشت جلوم
جانگکوک : مرسی
قاشقو برداشتم و شروع کردم به خوردن
خیلی خوشمزه بود خوشمزه تر از غذایی بود که توی سفره بود چشمم خورد بهش کنارم رو صندلی نشسته بود و زل زده بود به من
جانگکوک : چرا اینطوری نگام میکنی؟
ا/ت : هیچی
جانگکوک : عه بگو دیگه
ا/ت : خب تو که انقدر گشنت بود اونجا شامتو میخوردی بعد میومدی اینجا بازم شام میخوردی
خندیدم
جانگکوک : در اون حدم گشنم نیست
حالا میتونم با خیال راحت کار کنم ماشینو روندم سمت شرکت
*فلش بک به شب*
جانگکوک ویو
شب بود از شرکت اومدم خونه امروز کارام زیاد بود در زدم آجوما درو باز کرد
آجوما : سلام پسرم
جانگکوک : سلام
آجوما : شام حاضره همه منتظر تو هستن
جانگکوک : باشه ممنونم آجوما
آجوما : خواهش میکنم
رفتش
رفتم سر میز و نشستم همشون سلام کردن منم بهشون سلام کردم
نگهبان اومد در گوشم یه چیزی گفت :
نگهبان : آقا گفته بودید مراقب آجوما باشم امروز پدرتون نزدیکش شد کشیدمشون کنار التماسم کردن که بهتون چیزی نگم
جانگکوک : باشه میتونی بری
نگهبان : شبتون بخیر
جانگکوک : همچنین
زل زده بود به من
ساشا : چی گفت؟ چیزی شده؟
جانگکوک : نه فقط گفت چراغای حیاط به مشکل برخورده فردا باید یه تعمیر کار بیارم درستشون کنه
نباید بهش بگم که میدونم اگرنه به کار خودش ادامه میده شاید تا الان درس گرفته باشه
صداش اومد برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم
ا/ت : چیز دیگه ای لازم ندارید؟
بهش لبخند زدم
جانگکوک : نه ممنونم
خواست بره که با صدای پدرم وایساد
ساشا : چرا من لازم دارم
ا/ت : چی لازم دارید؟ من براتون میارم
ساشا : نمیشه وایسا خودم بیام بهت میگم
پاشد خواست بره که منم پاشدم
جانگکوک : چی لازم داری من میرم میارم
ساشا : نه پسرم تو بشین خودم میرم به دخترم میگم چی لازم دارم اسمشو نمیدونم فقط میخوام بهش نشون بدم
جانگکوک : بیا من میبرمت
ا/ت : من میبرمشون
جانگکوک : ا/ت تو برو سر کارت
ا/ت : چشم
رفتش
ساشا : چرا فرستادیش بره یه سوال ازش داشتم فقط
جانگکوک : لازم نکرده سوال بپرسی بشین غذاتو بخور
ساشا : اوففف
نشست منم نشستم لعنتی چرا این اینطوریه کی انقدر هیز شده؟
اشتهام کور شد لعنتیا پاشدم
جانگکوک : نوش جونتون
خاستم برم که صداش اومد
پلین : عشقم امشب تو اتاقتی؟
جانگکوک : پلین تا دهنتو ببند یا خودم بیام ببندم
اعصابمو خورد کرده بودن
پلین : باشه بابا
رفتم سمت اتاقم ولی من خیلی گشنم بود لعنتی رفتم تو آشپزخونه ا/ت بودش به حیاط نگاه کردم آجوما داشت لباسارو پهن میکرد رفتم از پشت صداش کردم
جانگکوک : ا/ت
ترسید برگشت سمتم
ا/ت : یه اهمی اوهومی چرا انقدر بی سر و صدا میای یهو ظاهر میشی
بهش خندیدم
جانگکوک : ا/ت گشنمه
ا/ت : چی؟ خب سر میز که غذا هست تموم شده؟
جانگکوک : نه نمیخوام با اونا بخورم اعصابمو خورد کردن
بهم خندید
ا/ت : چرا؟
جانگکوک : ولشون کن بهم یه بشقاب غذا میدی؟
ا/ت : البته برو بشین رو میز تا بیارم
جانگکوک : باشه
رفتم رو صندلی کنار میز آشپزخونه نشستم
ا/ت : بیا
یه بشقاب گزاشت جلوم
جانگکوک : مرسی
قاشقو برداشتم و شروع کردم به خوردن
خیلی خوشمزه بود خوشمزه تر از غذایی بود که توی سفره بود چشمم خورد بهش کنارم رو صندلی نشسته بود و زل زده بود به من
جانگکوک : چرا اینطوری نگام میکنی؟
ا/ت : هیچی
جانگکوک : عه بگو دیگه
ا/ت : خب تو که انقدر گشنت بود اونجا شامتو میخوردی بعد میومدی اینجا بازم شام میخوردی
خندیدم
جانگکوک : در اون حدم گشنم نیست
۱۰۷.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.