خون آشام عزیز (47)
بعد اینکه آروم شدم تهیونگ اشکامو پاک کرد یهو جیمین اومد داخل اتاق..
جیمین : هی ته.. شما دو تا.... ببخشید مزاحم شدم..
تهیونگ : نه اونجور که فک میکنی نی..جونگکوک ناخوش بود فقط اومدم دلداریش بدم..
جیمین : خب گفتم مزاحم نمیشم..
تهیونگ : تو برو من میام..
جیمین : باشه من رفتم.. شب خوش.
جونگکوک : ممنون کنارم بودی..
تهیونگ : تو همچین مواقعی یکی باید باشه..
جونگکوک : من عادت کردم تنهایی بیوفتم تنهایی پاشم.من به کسی احتیاج ندارم..
تهیونگ : کسی وجود نداره به کسی نیاز نداشته باشه.. برات کیک آوردم. بخورش..
جونگکوک : نمیخوام..
تهیونگ : بخور دیگه خودتو لوس نکن بچه..
جونگکوک : من بچه نیستم..
تهیونگ : بچه ای دیگه همه چی باید به زور بدیم بخوری بگو ااااا...
جونگکوک : ای بابا.. ااااا
تهیونگ : به به چه پسر گلی.. بگو ااااا
جونگکوک : ااااا.. هومم خوشمزست..
تهیونگ : دست پخت خودمه..
جونگکوک : جدی میفرمایید؟...
تهیونگ : صد البته...
جونگکوک :اگه راس میگی توش چی ریختی؟
تهیونگ : آرد تخم مرغ آب. شیر.. وانیل.. زهرمار دیگه...
جونگکوک : بهتره بگم تو کیک آب نمیریزن شیر میریزن.. خودت نپختی..
تهیونگ : باشه تو بردی..
جونگکوک : من همیشه برندم...
تهیونگ : نکشیمون آقای برنده.. میشه یه درخواست ازت داشته باشم؟..
جونگکوک : بگو..
تهیونگ : حالا که من جونم تو خطره نیاز به محافظت دارم.. تا موقعه ای که همچی درست بشه بیا پیش من بمون..جیمین گفت تو خونه ی دوست بابات زندگی میکنی.. من تنها زندگی میکنم..
جونگکوک : یعنی مادر پدر نداری؟
تهیونگ : یه مادر دارم توی بوسان زندگی میکنه.. اینجا خودم تنها زندگی میکنم..
جونگکوک : بهش فکر میکنم..
تهیونگ : ممنونم..
جونگکوک : گفتم بهش فک میکنم پس تشکر نکن..
تهیونگ : به هر حال ممنون..
جیمین : تهیونگاااااا... چرا نمیای..
تهیونگ : من برم جیمین سوراخم کرد... اومدمم..
بعد اینکه تهیونگ با خیال راحت خوابیدم. صبح شد وقت رفتن رسید. سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم مدرسه. همه ی بچه ها والدینشون دنبالشون اومده بودن. از اتوبوس پیاده شدم یه آشنا دیدم یونگی بود. اومده بود استقبال من....
جیمین : هی ته.. شما دو تا.... ببخشید مزاحم شدم..
تهیونگ : نه اونجور که فک میکنی نی..جونگکوک ناخوش بود فقط اومدم دلداریش بدم..
جیمین : خب گفتم مزاحم نمیشم..
تهیونگ : تو برو من میام..
جیمین : باشه من رفتم.. شب خوش.
جونگکوک : ممنون کنارم بودی..
تهیونگ : تو همچین مواقعی یکی باید باشه..
جونگکوک : من عادت کردم تنهایی بیوفتم تنهایی پاشم.من به کسی احتیاج ندارم..
تهیونگ : کسی وجود نداره به کسی نیاز نداشته باشه.. برات کیک آوردم. بخورش..
جونگکوک : نمیخوام..
تهیونگ : بخور دیگه خودتو لوس نکن بچه..
جونگکوک : من بچه نیستم..
تهیونگ : بچه ای دیگه همه چی باید به زور بدیم بخوری بگو ااااا...
جونگکوک : ای بابا.. ااااا
تهیونگ : به به چه پسر گلی.. بگو ااااا
جونگکوک : ااااا.. هومم خوشمزست..
تهیونگ : دست پخت خودمه..
جونگکوک : جدی میفرمایید؟...
تهیونگ : صد البته...
جونگکوک :اگه راس میگی توش چی ریختی؟
تهیونگ : آرد تخم مرغ آب. شیر.. وانیل.. زهرمار دیگه...
جونگکوک : بهتره بگم تو کیک آب نمیریزن شیر میریزن.. خودت نپختی..
تهیونگ : باشه تو بردی..
جونگکوک : من همیشه برندم...
تهیونگ : نکشیمون آقای برنده.. میشه یه درخواست ازت داشته باشم؟..
جونگکوک : بگو..
تهیونگ : حالا که من جونم تو خطره نیاز به محافظت دارم.. تا موقعه ای که همچی درست بشه بیا پیش من بمون..جیمین گفت تو خونه ی دوست بابات زندگی میکنی.. من تنها زندگی میکنم..
جونگکوک : یعنی مادر پدر نداری؟
تهیونگ : یه مادر دارم توی بوسان زندگی میکنه.. اینجا خودم تنها زندگی میکنم..
جونگکوک : بهش فکر میکنم..
تهیونگ : ممنونم..
جونگکوک : گفتم بهش فک میکنم پس تشکر نکن..
تهیونگ : به هر حال ممنون..
جیمین : تهیونگاااااا... چرا نمیای..
تهیونگ : من برم جیمین سوراخم کرد... اومدمم..
بعد اینکه تهیونگ با خیال راحت خوابیدم. صبح شد وقت رفتن رسید. سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم مدرسه. همه ی بچه ها والدینشون دنبالشون اومده بودن. از اتوبوس پیاده شدم یه آشنا دیدم یونگی بود. اومده بود استقبال من....
- ۴.۸k
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط